Part.9 "یکم آرامش"

27 4 0
                                    

بعد از اون تجربه‌ی تلخ تا زمانی که به خونه‌ی چان رسیدن حرفی زده نشد، و برای هوشیار شدن بکهیون کمی دیر بود.

- میخواستم بگم بهتره برم خونه‌ی خودم.

روانپزشک جوان چند لحظه ساکت و آروم سر جاش نشست و نگاهی به مرد کنارش انداخت. بکهیون چه روانی بود چه نبود، قطعاً چان رو روانی می‌کرد! یعنی در بهترین حالت ممکن این اتفاق می افتاد، در بدترینش، چانیول از دستش سر به بیابون می‌ذاشت.

- پیاده شو مرد حسابی!

و بکهیون فهمید که اصرار بیش از اون بی مورد واقع می‌شه، بعد از تمام اتفاقات پشت سر گذاشته شده، میتونست کمی راحت تر اعتماد کنه، انگار که تا همون لحظه چشم بسته مرد کوچکتر رو دنبال نکرده‌ بود!

نقشه‌ی دوم چان ایجاد حس عذاب وجدان برای مرد معلم بود، اونهم بخاطر خستگی خودش، اما خوشبختانه به اون مرحله نرسیدن.

وقتی مرد کوچکتر در رو باز کرد و وارد خونه شد، اون هم درست مثل یک مقلد، از همون جهت و با پای گذاشتن جای همون قدم ها پا به خونه‌ی کوچک مرد گذاشت، به تقلید از صاحب خونه فوراً کفش هاش رو در آورد و دمپایی های راحتی که مرد براش گذاشته بود رو پوشید. وقتی خم می‌شد تا کفشش رو برداره به خاطر آورد شرایطش چندان خوب نیست و همین سختی در انجام کارهاش سبب شده مهمان چانیول بشه.
صاف ایستاد و بجاش چان کفش هاش رو مرتب داخل جا کفشی قرار داد.

- بفرما داخل بکهیون، اینطور با شرمندگی نگاه نکن؛ اینجایی تا ازت مراقبت کنم!

به خونه اش که دقیق نگاه می کرد متوجه شد حقیقتاً تمام زندگی مرد در کارش خلاصه شده.
کمدی بزرگ پر شده از کتاب های مختلف با عناوین پزشکی و روان‌شناختی چسبیده به دیواری خالی قرار داشت، جلوتر از کمد و در سمت چپ میزی نسبتاً پایه بلند، گلدونی زیبایی از گلی که نامش رو نمیدونست جلوی نور نگه میداشت. انگار اون میز خریداری شده بود تا گلدون رو در ارتفاع و جلوی نور خورشید نگه داره، چون درست رو به روی اون، در دیوار سمت راست کمد پنجره ای کوچک و زیبا واقع شده بود.
لبه های سفید و فانتزی پنجره که به زیبایی تراش خورده بود، انرژی خاصی به اون محیط می‌داد و فلیکس رو به حال و هوای دروان کتاب خوانیش برمیگردوند.
حتی رنگ هایی که در دکوراسیون خونه‌ی مرد به کار رفته بود به وضوح نشون میداد صاحبش از روانشناسی رنگ ها اطلاعات داره و موفق شده فضای گرم و صمیمی‌ای ایجاد کنه.

چان فوراً لباسش رو عوض کرده بود، یعنی درست تا زمانی که بکهیون از منظره‌ی زیبای جلوش دل بکنه و بیخیال تحلیل کردن خونه و زندگی مرد بشه.

- توهم برو لباسات رو عوض کن، کمر این شلوار به زخمت فشار میاره.

هیون سری تکون داد و بابت توجه مرد به این مسئله ناخودآگاه خنده اش گرفت، اما تهش اون رو لبخندی عمیق تبدیل کرد تا پیش چشمانش عجیب تر از جلوه نکنه.

MALABISS(chanbaek)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant