part.8 .نفس بکش بکهیون

48 6 0
                                    

مردِ آسيب ديده بالاخره داشت مرخص میشد، چان سعی داشت تو پوشیدن لباسش کمکش کنه و گونه های سرخش بیش از حد در نظرش بامزه بودن. به نظر میرسید بکهیون خجالتی بشه، اما مالابیس اهلش نبود. لبخند کمرنگ چانیول با این فکر محو شد و اخم روی صورتش، جاش رو گرفت.

بکهیون در حین لباس پوشیدن فقط کمی در پس سرش احساس سنگینی کرد و چشماش از درد بسته شد، داروهایی که مصرف کرده بود باید به مرور از بدنش خارج می‌شد و سرم هایی که براش وصل کردن به خوبی وضعیت عفونت زخمش رو کنترل می‌کرد. حالا به تعداد داروهای مصرفی روزانه اش افزوده می‌شد ‌و بکهیون از اعماق قلبش میخواست تمام بسته های قرص و شربت رو روونه‌ی سطل زباله کنه.

چان محکم دست هاش رو گرفته بود تا در اثر سرگیجه از روی تخت نیوفته، و بالاخره موفق شد بلند شه. لوازمی که مرد پزشک براش از خونه آورده بود رو تحویل گرفت و با صدایی که به سختی شنیده می‌شد پرسید.

- بازرسی خونه تموم نشد؟

- وقتی لوازمت رو برداشتم کارشون تموم شد و از خونه خارج شدن.

- وقتشون رو تلف میکنن.

سر بکهیون همچنان پایین افتاده و نگاهش به سرامیک سفید بیمارستان خیره بود. قبل از اینکه مرد کوچکتر حرفی بزنه به سمت صندوق رفت و هزینه های بیمارستان رو پرداخت کرد. داروهاش رو چان تهیه کرده بود و احتیاجی به خرید دوباره‌ی اونها نبود.
وقتی به سمت درب خروجی بیمارستان قدم های آروم برمی‌داشت دستش کشیده شد و بخاطر عدم تعادل به شدت تو آغوش هرکسی که گیرش انداخته بود فرو رفت. البته می‌شناخت، کسی جز چان نمیتونست باشه.

بکهیون اونقدر بی انرژی بود که از آغوش مرد تکون نخوره و فقط سرش رو بالا بگیره تا بفهمه ازش چی می‌خواد؟ یه تشکر دیگه؟

چان نفسش رو محکم بیرون فرستاد و نگاهش ملایمت بیشتری گرفت، بکهیون خواب آلود و نیمه هوشیار بود و با این وضع باز هم نمیتونست تنهاش بذاره. نه درواقع اگر بخوایم در این مورد صادق باشیم، نمیخواست که تنهاش بذاره.
به هرحال ابتدا تا اخر کارهاش جهالت بود. خصوصاً راه دادن شخصی غریبه و مظنون به قتل تو خونه اش.
از اونجایی که مرد بزرگتر تعادل نداشت به آرومی به سمت ماشین خودش هدایتش کرد.

- در خونه ات خراب شده، زود تعمیر میشه اما حالت خوب نیست؛ بهتره بیای خونه‌ی من، حداقل برای چند روز مراقبت هستم، البته اگر کسی رو داری که...

- نه آره... نه درواقع...

با دستپاچگی و لرزش صدای مرد معلم، نگاه اخمو و متعجب چانیول بهش دوخته شد و تمام اونچه که ته ذهنش برای پردازش باقی مونده بود دود شد و رفت هوا.

چند دقیقه هردو بعد تو بنز مشکی رنگ مرد نشسته بودن.
بکهیون دست از بازی با انگشت های دستش برداشت و لب های ترک برداشته اش رو تر کرد.

MALABISS(chanbaek)Where stories live. Discover now