Part.25 .این فقط یک نمایشه

14 4 0
                                    

مغزش هر لحظه درحال پردازش اطراف بود و نمیتونست بدنش رو آروم نگه داره، هیجانش به اوج می رسید و ضربان قلبش نامنظم همراهیش می‌کرد. دوست داشت بلند قهقه بزنه اما میتونست بغض رو ته گلوش حس کنه، بدنش به رعشه افتاد و با بی قراری قدم هاش رو تندتر برداشت. کنار اتوبان ایستاد و بلندترین فریادهاش رو اونجا رها کرد، اولین آهنگی که از گوشیش پخش شد همونطور که انتظار داشت انرژی بدنش رو حتی بیشتر کرد و پسرک، خسته از حال آشفته‌اش کنار خیابون ایستاد تا برقصه، کمرش هنوز گاهی درد داشت و طی حرکاتی که ناگهان تو بدنش به جریان افتاده بودن رگ سیاتیک کنار پای راستش دچار دردی مثل برق گرفتگی می‌شد.

مدتی بعد توجه افرادی رو جلب کرده بود و قصد داشتن ازش فیلم بگیرن اما به سرعت قدم برداشت و دور شد، بالاخره نفس نفس زنون خودش رو به خونه‌ی چان رسوند.

بعد از فشردن زنگ چان در رو براش باز کرد و وارد ساختمون شد.

با فشردن دست‌هاش به میله‌ی آسانسور لرزش بدنش رو آروم کرد. درحالی که بخاطر بهم نزدن سکوت آپارتمان سعی داشت نخنده زنگ خونه رو فشرد و به قیافه ی متعجب چان که داد می‌زد " این ساعت اینجا چیکار میکنی؟" خندید.

هیجانِ شدید ذره ذره سلول های بدنش رو فرا می‌گرفت و بکهیون در اون لحظه فقط میخواست این هیجان رو با چانیول سهیم بشه.

خودش رو جلو کشید و لب‌هاش رو به لب‌های گوشتی چان پیوند زد.

بدون مکث شروع به بوسیدن و بوسه رو هر لحظه عمیق‌تر کرد. دست‌های کوچیکش، روی بدن مرد می‌لغزیدن و ثانیه به ثانیه اون رو عقب‌تر می‌برد تا خودش جلوتر بره. درو با صدای محکم و بلندی بست.

چان سعی داشت حداقل حرکات بدن بکهیون رو کنترل کنه اما موفق نبود. مرد بزرگتر خودش رو بالاتر می‌کشید و با دست‌هاش صورتش رو طوری نگه می‌داشت که مطمئن بشه چانیول راه فرار نداره.

بدن بکهیون میلرزید و همه چیز نگران کننده پیش می‌رفت.

چی می‌تونست بیشتر از این دیوونش کنه؟ وقتی بکهیون رو پشت دوربین دید و درو باز کرد به اندازه‌ی کافی شوکه بود که بعدش مرد با اون حال عجیب وارد خونه شد و به طرز خطرناکی بوسه رو شروع کرد؛ چان فقط حس می‌کرد قلبش قراره از دهانش خارج بشه.

بدنش به حرکات بکهیون عقب می‌رفت و به سمت اشپزخونه کشیده‌‌ می‌شد. دست‌های بکهیون با بالا زدن لباس چانیول عضلات شکم مرد رو نوازش می‌کرد و مک‌های محکمی به لب های دوست پسرش می‌زد.

به جزیره‌ی بین آشپزخونه و هال تکیه داد و چان رو به خودش کوبید.

دست‌های مرد برای مهار برخورد محکم بدنش با بدن بکهیون دستش رو به جزیره کوبید. کمی سرش رو عقب کشید و با کم کردن فاصله‌ی دست‌هاش بکهیون رو توی بغلش گیر انداخت.
قبل از اینکه بتونه آغوشش رو. محکم کنه مرد از دست‌هاش لیز خورد و پایین رفت. نفس حرصی‌ای کشید و چشم‌هاش رو بست‌‌.

بکهیون شلوارش رو پایین کشیده و مشغول مالیدن عضو چان بود. نمی‌تونست تصویر مقابلش رو باور کنه. چشم‌های قشنگش خیره تو چشم‌هاش و دستش دور عضوش حلقه بود.

- لعنت به این شرایط. بکهیون لطفاً...

قبل از کامل شدن حرفش عضوش وارد دهان مرد بزرگتر شد و زبون گرمش روی کلاهکش کشیده.
چند بار سرش عقب و جلو رفت، دست به سویشرت خودش برد تا زیپش رو پایین بکشه اما موفق نشد. ذره‌ای تمرکز نداشت و حتی کاری که براش اقدام کرد رو هم نمیتونست انجام بده‌.
فقط می‌دونست به چانیول احتیاج داره. به رابطه‌شون.
نفس‌هاش به سختی از ریه خارج می‌شدن.

چان اینبار با جدیت بیشتری خودش رو عقب و شلوارش رو بالا کشید.
زیر بازوهای‌ بکهیون رو گرفت و از جا بلندش کرد.
اونقدر عقب رفت تا روی مبل راحتی نشست.
بکهیون بازهم بدون اینکه فرصتی برای تحلیل اتفاقات بهش بده روی پاهاش نشست اما چان که بالاخره کمی به خودش اومده بود مانع بوسه‌های بعدی شد.

دست های یخ زده‌ی هیون رو بین دستاش قفل کرد و محکم نگهش داشت تا بتونه کنترلش کنه. درحالی که به سختی نفس نفس میزد چهره‌ی خیس از عرق و موهای ریخته‌ی تو صورتش رو از نظر گذروند.
دستی به صورتش کشید تا نم عرق رو از پوستش پاک کنه.

بکهیون هم اونقدری تو تنفسش مشکل داشت که حتی نتونه حرف بزنه اما بدنش هنوز تقلا می‌کرد فعالیتی بکنه و مغزش...
مغزش داشت منفجر می‌شد.

تو چنین شرایطی فقط خنده‌اش می‌گرفت، کاری نمیتونست بکنه، جز اینکه تماشا کنه چطور عزیزش رو به تلاطم و نگرانی انداخته.
با وجود تمام تلاش های بکهیون، چان اون رو تا لحظاتی که بالاخره تنش های بدنش آروم بگیره، محکم توی بغلش نگه داشت. سر بکهیون رو شونه‌ی مرد کوچکتر آویزون شد.

- قلبت خیلی تند میکوبه بکهیونم. آروم بگیر، لطفاً عشقم.

ضربان تند قلبش رو، روی سینه‌اش حس می‌کرد و در همون حال حرکات آروم بکهیون روی پاهاش تمرکزش رو بهم می‌زد.

کمی فکر کرد و بعد از به نتیجه رسیدن چشماش رو بست. بکهیون فقط وارد حالت شیدایی شده بود، هیجان و لرزش بدنش، خنده‌هاش و میلش به رابطه نشون دهنده‌ی شیدایی بود که ناگهان به سراغش اومد.

ترجیح می‌داد اول به بکهیون آرامش بده و بعد همراهیش کنه. با اینکه حتی تصور شبی که قرار بود پشت سر بذارن مغز چانیول رو خاموش می‌کرد.

نوازشش روی کمر هیون رو راهی برای آروم کردنش در نظر گرفت و به آرومی شروع به بوسیدن گوش، گردن و ترقوه‌های زیباش کرد.
ذره ذره، آروم آروم هر قسمتی که زیر لب‌هاش میومد رو بوسید و اجازه داد بکهیون به حرکات تحریک کننده‌اش روی پاهاش ادامه بده.

سیبک گلوش رو آروم مکید، زیپ سویشرت مشکی رنگش رو پایین کشید و از تنش درآورد.
دست های گرمش به نرمی دور کمر و پهلوی دوست پسرش پیچیدن و بدن ظریفش رو به خودش فشرد.

حرکت بوسه‌ها و نفس‌های داغ هیون روی گردن و سرشونه‌های مرد کوچکتر ادامه داشتن چون برای ضعف نکردن زیر دست‌های چان که به پهلو هاش فشار می آوردن لب می گزید و سرشونه‌های بزرگ مرد رو چنگ می‌زد.

مرد کوچکتر وقتی از پیچیدن دست‌های بکهیون دور گردنش مطمئن شد ایستاد و همونطور که دوست پسر سبک وزنش رو در آغوش داشت، به اتاق خواب رفت.

بلافاصله بعد از قرار گرفتنشون روی تخت، بکهیون دوست پسرش رو، روی تن خودش کشید و با لذت از تجربه‌ی بوسه‌های عمیقشون کام‌های عمیق‌تری از لب‌های چانیول گرفت. اولین بوسه‌ یا اولین رابطه‌ی جنسی‌اش نبود اما قطعاً اولین رابطه‌ی همراه با عشق بود. بدنش التماس نوازش شدن توسط دست‌های مرد رو می‌کرد و اون کاملاً میدونست نگاه لرزونش چی می‌خواد.

همزمان با بوسیدن خط فرضی بین سینه‌ی هیون با دستی نیپلش رو به بازی گرفت و با دست دیگه‌اش خطوط نامنظمی روی شکم صافش کشید.
دستش پایین‌تر رفت و بعد از باز کردن دکمه‌های شلوار جذبش زیر دل و خط وی شکمش رو نوازش کرد.

هرلحظه که رد بوسه‌هاش روی سینه‌ی صاف مرد بزرگتر پراکنده‌تر می‌شد حرصش برای تکرار این کار افزایش پیدا می‌کرد. تشنه‌ی ذره ذره‌ی پوست نرم هیون بود و حالا که نزدیک به شکمش شده بود میتونست مک‌های عمیق تری به عضلاتش بزنه و از نرمی پوست زیر لب‌هاش نهایت لذت رو ببره.

بکهیون سرش رو به بالشت نرم زیر سرش می‌فشرد و نفس‌هاش با ناله از دهانش خارج می‌شدن. چان هر بار محکم‌تر پوست سینه و عضلات سفت شکمش رو می‌بوسد و می‌مکید، حرکت دستش که حالا شورت و شلوار بکهیون رو پایین می‌کشید خجالت زده‌اش می‌کرد اما فشرده شدن نیپلش طوری بدنش رو در لذت فرو برد که نه تنها خجالت زدگی بلکه نفس کشیدن رو هم از یاد ببره.

محاله، چنین لذتی نمی‌تونست قانونی باشه!

با اینحال وقتی چانیول خودش رو بالا کشید و به صورت سرخ دوست پسرش نگاه کرد، اون بدنش رو بلند و لب‌های هردوشون رو دوباره درگیر بوسه کرد. دست‌های کوچیکش تی‌شرت چان رو از تنش در آوردن و انگشت‌هاش با لذت خط به خط عضله‌های جذاب مرد رو به خاطر سپردن.

انگشت‌های چان بین موهای پشت سرش چنگ می انداختن و پشت گردنش با فشار دستش ماساژ داده می‌شد.

چان بالاخره تونست با فشار دستش روی تخت، به شکم بخوابونه‌ش. همزمان با نوازش گودی کمرش ستون فقراتش رو غرق بوسه‌های منظم از بالا تا پایین کرد.

بکهیون ناتوان و سست شده از بوسه‌های دوست پسرش نفسش رو بلند رها کرد، تک به تک بوسه‌های عمیق و پرستش گونه‌ی چانیول براش آرامش و لذت رو به ارمغان می آوردن اما درد عضو تحریک شده‌اش وادارش می‌کرد درخواست چیزای بیشتری رو داشته باشه.

- لطفاً چان، نمیخوای بیشتر پیش بریم؟ دارم دیوونه میشم.

- تو داری منم با بی طاقتی‌هات دیوونه میکنی پسر.

رفتار بکهیون همونطور بود که مرد انتظارش رو داشت، ناله‌های بی حیا و بلند و پیشنهاد‌هایی راحت برای شروع یک رابطه.
هیجان بکهیون به شدت زیاد شده بود و این به راحتی از وضعیت تحریک شدگیش مشخص بود.

چان هم همین رو میخواست؛ بیشتر چشیدن طعم بکهیونش اما در عین حال نمیتونست از لذت ذره ذره لمس کردن بدن زیباش دست بکشه.

با چرخوندنش به چشم‌های نیازمند و صورت گر گرفته‌اش خیره شد، عضو تحریک شده‌ی هیون رو تو دستش گرفت و همونطور که بیشتر خم می‌شد حرکاتش رو منظم کرد تا لذت کامل رو به دوست پسرش بده.

دهان باز مونده‌ی مرد از لذت رو بوسید، صدای بوسه‌اش توی دهان بکهیون پیچید. بعد زبونش رو جلو برد و اجازه داد اونقدر توسط عشق شیطونش مکیده بشه تا کرختیش رو حس کنه.

میخواست برای چانیول کاری بکنه، هرچیزی که بهش حس خوبی بده.

به تقلید از مرد کوچکتر دستش رو سمت شلوار چان برد تا کاملاً برهنه اش کنه و خوشبختانه با همراهی مرد تونست موفق بشه و با وجود تردید از بابت درستی کارش درست مثل خود چان مشغول مالیدن عضو مرد شد. دیدن وضعیتش کمی اون رو متعجب می‌کرد.

دوست پسرش شدیداً تحریک شده بود و اینکه تا اون لحظه انقدر آروم پیش رفته بکهیون رو توی شوک فرد برد. یعنی حداقل خودش نمیتونست وقتی تحریک شده، انقدر با آرامش جلو بره.

بکهیون خیلی خوب متوجه بود که چان سعی داره ازش محافظت کنه و این حرکات و توجه ها هر لحظه بیشتر به سمت حس های نو سوقش می‌دادن.

شنیدن صدای بلند ناله هاشون روح های بی قرار هردو رو به آرامش می رسوند، لحظاتی بعد بکهیون تمام تنش رو به دست های چان سپرده بود و با هر حرکت انگشت مرد تو بدنش نفسش تندتر می‌شد.

خنکی لوب و خیسی بین پاهاش باید بهش حس کثیفی میداد چون شدیداً روی چنین چیزهایی حساس بود اما در اون لحظات مغزش طوری درگیر درد و بعد لذت بود که حتی صداهای مغزش به طور کامل خاموش شدن.
فقط فریادی توی سرش شنیده می‌شد که از چان میخواست خیلی بیشتر از اینها رو، به بدن تشنه‌اش بده.

اضافه شدن انگشت دوم چان و نگاه ذوب کننده‌اش روی بدن و چهره‌ی بکهیون اون رو بین دو راهی قرار می‌دادن.

نگاه حریص و پرستش وار دوست پسرش جمله‌ی " واقعا این پسر مال منه؟" رو فریاد می‌زد و حسی شبیه به قدم زدن رو ابر هارو به بکهیون می‌داد اما در همون لحظات درد حرکت دوتا انگشت تو بدنش نفس هاش رو بند می آورد.

ملحفه بین انگشت‌های کوتاهش مچاله می شد و پاهاش از لرزش درد می گرفت.

بدن حساسش با ضربات انگشت دوست پسرش به تقلا می افتاد و شکمش رو داخل می‌کشید تا حس عجیبِ پیچیده زیر دلش رو کنترل کنه.

چانیول احساس خفگی شدیدی داشت حالا که لب‌هاش از هیون فاصله گرفته بودن بی‌نهایت احساس نیاز می‌کرد.

خم شد و بعد از بوسیدن طولانی پیشونی و گونه‌ها و لب‌های دوست پسرش گفت.

- تو چطور میتونی برای من باشی؟ این زیادی نیست؟ وجود یه فرشته بین ما آدمای پست و حضورت بین دست‌های من زیادی سنگینه بیون بکهیون.

بعد از قرار دادن کاندوم روی عضوش، با دست فاصله‌ی زیادی بین پاهاش ایجاد کرد و بالشت هایی دو طرف پا و زیر کمرش قرار داد.

کمر دوست پسرش هنوز کاملاً خوب نشده بود و چان میدونست که اون سعی داره درد های گاه و بی گاهش رو مخفی کنه پس باید خیلی بیشتر محتاط عمل می‌کرد.

با یک دست کمر ظریف هیون رو گرفت و با دست دیگه عضوش رو تنظیم کرد تا به آرومی وارد بشه.

مرد بزرگتر هیسی از بین دندون‌هاش کشید و تمام تمرکزی که روی درد بود رو به سمت بدن دوست پسرش سوق داد. خیره به جذابیت اندامش شد تا فراموش کنه چه دردی رو متحمل میشه.

چان که قصد داشت اون رو توی این حواس پرتی همراهی کنه همزمان که خم می‌شد تا نوک سینه های سرخ شده‌ی دوست پسرش رو ببوسه، عمیق‌تر وارد حفره اش شد.

به ثانیه نکشید که ناله‌ی دردش فروکش کرد و بجاش موهای مشکی چانیول رو چنگ زد.

لحظاتی بعد وقتی نفس نفس زدن‌های هیون آروم گرفته و کمی به عضو چان تو بدنش عادت کرده بود، مرد حرکاتش رو شروع کرد.

کشیده شدن پوست هاشون روی هم و برخورد لگن هاشون، حتی صدایی که تو اتاق می‌پیچید و فرو رفتن عضو چان تو بدنش کاملاً در مغزش بولد شده بود و ثانیه به ثانیه به تک تک اونها فکر می‌کرد.
این بین فقط لذت و گرما مغز و قلب هردو رو در بر می‌گرفت.
هرلحظه تشنه‌تر از قبل و هر ضربه عمیق‌تر و محکم‌تر از قبلی می‌شدن.

چشم‌های بکهیون از درد و لذت نم گرفته و هیجانش به سختی مهار می‌شد. احتیاج داشت به چیزی چنگ بندازه یا اونقدر فریاد بزنه تا تمام لذتش از روحش بیرون بریزه.

چان داشت تو بدنش ضربه می‌زد. این چان بود که انقدر عمیق می‌بوسیدش و نوازشش می‌کرد. عضوش رو پشت سر هم وارد بدنش میکرد و خارج می‌شد. حتی کشیده‌ شدن عضوش به دیواره‌های حفره‌اش هم می‌تونست بکهیون رو از لذت دیوونه کنه.
درد داشت، خیلی زیاد اما نمی‌تونست از لذتش بگذره‌. شهوت همینه؟

وقتی هردو ارضا شدن و تنش های بدن هاشون آروم گرفت، چانیول چند لحظه محکم بکهیون رو توی آغوشش فشرد و با حرف زدن کنار گوشش اون رو قانع کرد تا به حموم برن.

با وجود اینکه بکهیون هنوز انرژی برای فعالیت داشت اما شدیداً دلش می‌خواست تو بغل دوست پسرش فقط بخوابه. احساسات عجیبی تو قلبش می‌پیچیدن و هر لحظه بیشتر از قبل سردرگم می‌شد.

متوجه بود که در حموم درحال شستن بدن‌ها و موهای خیس شده از عرقشون هستن اما مغزش توانایی تحلیل اینکه چرا انقدر خسته و عرق کردن رو نمی‌داد. متوجه بود که هربار بیشتر دچار این حالت میشه و توی اون شرایط حتی نمی‌تونست با چان به درستی حرف بزنه.
وقتی کم کم فهمید ماجرا چیه باز هم سکوت کرد، مطمئن بود که نمیتونه کلمات رو کنار هم ردیف کنه و با وجود لکنتش چان بیشتر از قبل نگران می‌شد. فقط خودش رو به دست مرد سپرد و تو تمیز کردن بدن هاشون همراهیش کرد.

تلاش داشت لباس‌هاش رو بپوشه که تعادلش بهم خورد و روی زمین نشست، چان نگاهی بهش انداخت و فوراً روتختی و ملحفه جدید رو پهن کرد. کنار دوست پسرش نشست و لباس هاش رو به تن بی‌حالش نشوند.

استرس و ترس ذره ذره وجود چانیول رو می‌خورد و مجبور به تحمل بود تا جلوی مرد بزرگتر چیزی بروز نده. خیلی فوری بدون اینکه حواسش به اطراف باشه موهای دوست پسرش رو خشک کرد و روی تخت خوابوندش.

بکهیون حس می‌کرد که تمام انرژیش رفته و حالا به طرز عجیبی دلش میخواد تنها باشه با اینحال بخاطر خستگی‌ای که بدنش رو در بر گرفته بود نتونست با مالابیس کلنجار بره و قبل از شنیدن صداش به خواب رفت.

چان در اتاق رو نیمه باز گذاشت و به حال رفت تا با جونگین تماس بگیره.

حول و حوش نیم ساعت مشغول صحبت بودن و چان که خودش متوجه شده بود بکهیون از حالت شیدایی خارج و وارد دوره‌ی افسردگی شده از دوسش راهکاری برای کمک به وضعیت فعلی خواست.

در نهایت تصمیم گیری مبنی بر این شد تا فردا که بکهیون به جلسات درمان میره جونگین براش ام آر ای تجویز کنه و بعد پرونده رو به روانپزشک‌ ارجاع بدن. همونطور که قبلاً هم درموردش صحبت کرده بودن.

وقتی تماس رو قطع کرد چند لحظه به صفحه‌ی سیاه موبایلش خیره موند. قلبش بی قراری می کرد و انگار هر بار که نفس می‌کشید قلبش همراه با ریه‌اش پر و خالی از هوا می شد.

زمانی که به خودش اومد موبایلی که بین انگشت‌هاش فشرده میشد رو روی جزیره‌ی آشپزخونه رها کرد و نگاهی به لرزش عصبی دست هاش انداخت؛ وحشت از دست دادن بکهیون به این حال انداخته بودش؟ وحشت آسیب دیدن پسری که ذره ذره وجود اون رو درون خودش می بلعید؟

ورودش پر از نمایش بود و پارک چانیول عاشق نمایش های تأثیر گذار و عمیق. عاشق تماشای رد باقی مونده از خاک بهشت رو گونه‌هاش، عاشق آشفتگی ذهنش، عاشق اخم‌هایی که برای دفاع می‌ساخت و عاشق چشمایی که دیوار دفاعیشون هیچ تأثیری روی غم‌هاش نداشت؛ دردش رو تنها یک جا نمی‌تونست پنهون کنه و اون هم چشم‌های تاریکش بود.

نمی‌فهمید کی دچار این حال شده! وقتی اولین بار بکهیون رو خسته و درمونده روی پل دید؟ وقتی باهم تصادف کردن و اون از درد چهره اش درهم شد؟ وقتی تو کافه اونطور با شجاعت با کیونگسو رو در رو شد؟ زمانی که در خونه‌اش رو شکوند و بیهوش کف زمین پیداش کردی؟ یا اون موقع که مشغول درست کردن دسر بودن و رایحه‌ی تنش زیر بینی چان خوش بوتر از هر عطری به نظر رسید؟ شاید هم زمانی که بالای پرتگاه برای چان از زندگیش گفت و بهش اجازه‌ی نزدیک شدن داد. نمیدونست چه زمانی اما قلبش رو تقدیمش کرده بود.
و به هر حال دیگه قلب پارک چانیول بین دست‌های بی‌رحمی بود، در چنگ مالابیس.

MALABISS(chanbaek)Where stories live. Discover now