Part.24 عاشقش شدی؟

10 2 0
                                    

بکهیون درحالی که در خونه رو برای مادرش که تازه رسیده بود باز می‌کرد، با چانیول تماس گرفت و وقتی مطمئن شد نوبت بنی و یونمی درست سر ساعت دوازده ظهره، از مرد کوچکتر تشکر و ناخودآگاه با لحنی آروم‌تر زمزمه کرد.

- دلم تنگ شده.

چان پشت خط لبخند زد و توجه پرستاری که از رو به رو بهش نزدیک می‌شد رو جلب کرد.

- منم همینطور هیونی.

تماس رو قطع کرد و صاف ایستاد. لبخند عمیقش رو جمع کرد تا به دختر پرستار هشدار بده.

- فعلاً دوز آرام بخش و مصرفش رو برای مریض اتاق 96 پایین بیارید. برای چکاپ هم ببرینش.

- چشم دکتر.

دخترک قد کوتاه به آرومی سرش رو خم کرد و وقتی چان مطمئن شد کاملاً حرفش رو پذیرفته و بهش عمل میکنه، از اون راه رو خارج شد تا با جونگین صحبت کنه. هه این درحالی که از پشت پیشخوان پذیرش بیرون می اومد پرونده ی سبز رنگ رو مرتب کرد و فوراً با احترام جلوی چانیول گرفت.

چان نگاهی به دختر جوان انداخت و بعد از گرفتن پرونده تشکر کرد. همچنین با پرسیدن وضعیت دکتر چوی متوجه شد که اون روز سه تا مجرم رو به بخش ای آوردن.

نگاهی به ردیف افراد نشسته روی صندلی‌ها انداخت، بیمار های زیادی تو نوبت نبودن اما چان برای همین تعداد کم هم به تمرکز احتیاج داشت. قبل از اینکه بیماری به اتاق رفیقش بره در رو باز کرد و داخل رفت.

- جونگین تو مطمئنی که میخوای با مادر و دختر جدید صحبت کنی؟ مشکلی نیست اگر این پرونده رو نگیری.

جونگین که مثل همیشه تازه به همراه آیس کافی به دفترش برگشته بود لبخندی تحویل چانیول داد و به صندلیش تکیه زد.

دلیل منطقی ای پشت کار جونگین بود که خود چان هم درکش می‌کرد اما انگار نگران هم بود، شاید دوست داشت خودش به دو بیمار جدید که خواهر و خواهرزاده‌ی بکهیون بودن رسیدگی کنه اما هردوی اونها می‌دونستن که جونگین گزینه‌ی بهتریه. نمیتونستن مستقیماً به پزشک مراجعه کنن. اول توسط روانشناس کیم جونگین ویزیت می‌شدن و بعد توسط دیگر همکار‌های پزشک چانیول دستور بستری و درمانشون صورت می‌گرفت.

از طرفی جونگین احتیاج داشت زندگی پیچیده‌ی بکهیون و از زبون اطرافیانش هم بشنوه، اونها یک خانواده بودن و در نهایت همه‌ی مشکلاتشون مرتبط به هم.

- سرم زیاد شلوغ نیست، ترجیح میدم خودم مراحل روان‌شناسی اونها رو به عهده بگیرم. چرا نمیشینی؟

MALABISS(chanbaek)Where stories live. Discover now