part.30 !من بردم

40 6 7
                                    

من بردم!
چانیول بعد از بررسی دوباره‌ی پرونده‌ی بیمارش اون رو بست و روی میز انداخت. بعد از تماس دوست دختر سابقش به شدت عصبی شده بود و شماره جدید دختر رو مسدود کرد؛ حرفای جدیدی شنید که همزمان حس تمسخر و خشمش رو بیدار می کرد.

بعد از خیانت هیچ توجیهی اونقدر ارزشمند نبود که بخواد به حرف‌های دخترک گوش بده اما به احترام روزهایی که باهم گذروندن باز هم به حرف‌هاش گوش داد و در نهایت اونطور که صادقانه دلش میخواست جواب داد.

- وقت مشاوره‌تون تموم شد، خدانگهدار.

قرار نبود به چشم دیگه‌ای به دخترک نگاه کنه، اون دقیقا شبیه یک بیمار بود، تشنه‌ی توجه.
شاید باید بهتر از اینها تحلیل می‌شد. اما چان اون زمان، وقتی نداشت که دوست دخترش رو درمان یا درک کنه؛ دختری که انگار به خیانت کردن معتاد شده و نمیتونه فقط با یک نفر تو رابطه باشه.

با فکر کردن به این موضوع ناخوداگاه خندید و قلم توی دستش رو روی میز انداخت. حالا در چه شرایطی بود مگه؟ برای سلامت روان دوست پسرش تلاش می‌کرد.
دوست پسرش؟ فقط دوست پسرش؟ انگار دنبال چیز بیشتری می‌گشت که بهش نسبت بده.‌عنوان و جایگاه بیشتری که هرقدر فکر‌ می‌کرد نمیتونست روش بذاره. عشق شاید درست ترین توصیف بود. عاشق بکهیون شدن حتی از قدم زدن بین آتیش هم دردناک‌تر به نظر می‌رسید.

چشم‌های نم گرفته‌اش رو پاک کرد و مثل دیوونه‌ها خندید.
چقدر احتیاج داشت ببینتش، چقدر احتیاج داشت تو آغوشش بخوابه و گونه‌های بهشتیش رو ببوسه.

دستی به صورتش کشید و پرونده بسته رو داخل کمدش گذاشت. حالا باید به بیمارش، و راهی برای کمک به اون فکر می‌کرد.
نمیدونست چطور میتونه کریس رو‌ از بخش جدید به بخش قبلی برگردونه. قطعاً با رئیس بیمارستان به مشکل می‌خورد؛ خصوصاً که بیمارش یه دو رگه بود، که یک رگ آمریکایی و یک رگ مغول داشت. از مردم نژاد پرست توقع بیشتری نمیرفت، اما چان دست کم می‌خواست بیشتر براش تلاش کنه.

حس انسان دوستی ذره ذره در بین مردم محو می‌شد و افرادی که ذره‌ای تلاش می‌کردن جامعه رو نجات بدن، توسط "رئیس‌ها" سرزنش می‌شدن.

با توجه به دوز داروهای تزریقی کریس و عدم تغییر در رفتارش، همچنان مشاوره و دارو درمانی‌ها ادامه داشت. می‌خواست ذره‌ای از دوز و تعداد دارو‌ها کم کنه اما هربار مرد برخوردی نشون می‌داد، که مانعی برای اقدام چانیول ایجاد می‌کرد.

چان بارها از دیدگاه‌های مختلف به موضوع نگاه کرده بود، مرد دو رگه اگر بعد از خیانت همسرش و جدایی مرگ بارشون، به سمت مواد مخدر‌ نمی‌رفت می‌تونست حداقل همچنان فرزندش رو کنارش داشته باشه.
به خوبی ازش‌ مراقبت کنه، اما در اون شرایط حتی از محل زندگی پسر کوچکش خبر نداشت. نمیتونست تصور کنه با فرزند دو رگه‌اش در کشوری غریب چطور برخورد میشه و پرورشگاه‌ها چقدر حین نگهداری ازش اذیتش می کنند. روند فرستادن به کشور مادری هم به تنهایی یک پروسه‌ی پر دردسر بود. پس دولت تابعیت بچه اون رو می‌پذیرفت اما با وضعیت اسفبار در جامعه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 13, 2024 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

MALABISS(chanbaek)Where stories live. Discover now