Part.5 دروغگو یا قاتل؟

26 10 0
                                    

افسر که به نظر میرسید باهوش باشه سریع منظور بکهیون رو فهمید. صدای بکهیون اونقدر آروم نبود که فکر کنه سعی داشته با چان حرف بزنه، پس سریع بلند شد و چند قدم سمتش رفت، به هرحال چیز زیادی دستگیرش نشد جز اینکه فهمید مظنون ممکنه افسردگی داشته باشه، لازم نبود بیشتر وقت تلف کنه.

- چون ما نمیتونیم اینجا حرف بزنیم آقای بیون بکهیون.

مرد بزرگتر دست به سینه شد و با اخم از غریبه‌ی جلوش پرسید.

- میتونی بگی کی هستی و با من چیکار داری؟

کیونگسو کارتش رو از جیبش در آورد و جلوی مرد گرفت‌. توجه مشتری ها جلب شده بود و بکهیون میدونست مینسوک از این وضعیت ناراضی میشه.

- افسر دو کیونگسو هستم.

چانیول چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید.

- مطمئنی الان وقت مناسبیه کیونگ؟

بکهیون کمی به اون دو نگاه کرد، حدسش درست بود، همدیگه میشناختن‌. افسر دو در جواب مرد روان پزشک سر تکون داد و گفت.

- چان من کاری باهاش ندارم فقط کافیه بیاد اداره پلیس برای بازپرسی و وقتی بیگناهیش ثابت شد برگرده به خونه اش.

چان نگاهی به بکهیون انداخت، اون مرد حتی از اینکه اون دو همدیگه رو می‌شناسن متعجب نشده بود و بهش این باور رو میداد که به این موضوع شک کرده بوده.
با خونسردی کمی در محیط زیبای کافه چشم چرخوند و بعد از بلند شدن پیش مینسوک رفت تا سفارش هارو حساب کنه.

- نگران نباش مین، همه چیز مرتبه.

- اون مرد ...

- گفتم همه چیز مرتبه.

صاحب کافه دیگه چیزی نگفت و کارت کارمندش رو بعد از برداشت پول، بهش تحویل داد.
نگاهی به لباسش انداخت و تمام تمرکزش رو روی پایین انداختن دستش گذاشت. نمیتونست جلوی چشمای کنجکاو و تیزبین کیونگسو و چان دست به سمت جای زخمش ببره، هرچقدر هم که درد داشت.
با تمرکز و به راحتی سمت دو مرد ایستاده رفت و با گفتن " بریم بیرون" جو کافه رو آروم تر کرد.
بیرون از کافه با آرامش رو به روی افسر جوان ایستاد و گفت.

- بریم.

همه اینها برای چانیول عجیب بود. سکوت شد و کیونگ با تردید دستبندش رو در آورد تا به دست های مرد مقابلش ببنده. نمیتونست به این رفتار خونسرد اعتماد کنه. قاتل های عجیب تری هم دیده بود که با آرامش کامل، حتی از روند هر قتلشون هم حرف میزدن.

وقتی دستبند دور دست هاش بسته شد کمی به سمت دکتر تازه وارد به زندگیش چرخید و گفت.

- معذرت میخوام که نشد قرارمون خوب بگذره. دیدی که دوستت خیلی عجله داره.

رو کلمه دوستت تأکید کرد و چانیول احمق بود که فکر می کرد قرار نیست مرد اشاره ای به این آشنایی بکنه.

MALABISS(chanbaek)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora