وقتایی که باهات حرف میزنم حس تازگی دارم تهیونگ. حس میکنم غنچه ایم که توی خاک گذاشتنم.. بهم اب دادن.. زیر نور خورشید دارم گرم میشم و صاحبم هر روز برام از روزمرگیش میگه.
باهام حرف بزن.. بزار حس کنم زندم.
YOU ARE READING
Will we survive?
Short Storyتو اومدی ؛من رو با خودت بردی و حالا من کالبدی هستم که تنها نفس میکشه. با این حال ،تو بهترین اتفاق زندگی من بودی. نوشته ها کوتاه اما چپتر های زیادی داره. ممنون که انتخابش کردی برای گذروندن وقتت?
chapter 45
وقتایی که باهات حرف میزنم حس تازگی دارم تهیونگ. حس میکنم غنچه ایم که توی خاک گذاشتنم.. بهم اب دادن.. زیر نور خورشید دارم گرم میشم و صاحبم هر روز برام از روزمرگیش میگه.
باهام حرف بزن.. بزار حس کنم زندم.