chapter 77

31 9 3
                                    

تو میدونی واسم مهمی و داری با تمام وجودت گند میزنی توی زندگیت. میدونم حالت بده و من بدترش کردم. نمیخوام عذاب وجدان بگیرم. تو من نیستی و منم تو نیستم که بتونیم همو درک کنیم. دهن جفتمون داره سرویس میشه و هردومون این و حس میکنیم. داری افسردگی میگیری؟! بخاطر همینه باهام حرف نمیزنی و مدرسه رو همش میپیچونی؟!
گفتم دوست ندارم. من.. این جمله‌ی لعنت شده رو به زبون اوردم تهیونگ!
و دیگه قرار نیست بهت بگم دوست دارم ، دیگه قرار نیست خوشحالت کنم ،دیگه قرار نیست بهت بگم شب بخیر و توی مدرسه با دیدنت انرژی بگیرم ، دیگه قرار نیست با لقب‌های مختلف صدات کنم و با دیدن نوتیفت لبخند بزنم و خستگیم برای چند لحظه رو فراموش کنم. حتی دیگه قرار نیست از کارایی که میکنی حمایت کنم و تشویقت کنم برای ادامه دادن راهت!
من خستم تهیونگ ،توام همینطور.
و فکر میکنم این دوری باید خوب باشه. درسته ادم‌های زیادی و ترک کردیم و ترک شدیم ،ولی حس میکنم دیگه نمیتونیم.. حداقل من دیگه نمیتونم ادم‌هایی که بهشون اعتماد کردم رو از دست بدم.. و نمیخوام بدونم زندگی کردن بدون تو چطوره.
اما بودن ما کنار هم داره به هردومون اسیب میزنه و فکر میکنم یکم فاصله گزینه خوبی برای ادامه دادنه.

Will we survive?Kde žijí příběhy. Začni objevovat