chapter 81

36 9 4
                                    

امروز جیمین گردنبند ستی که خریده بود رو بهم داد. ماه و خوشید.. بهت نشون ندادم‌. چون بحثمون شد نتونستم بهت بگم.
تهیونگ.. اون لحظه حس کردم قلبم ضربان جا انداخت. ولی درگیرم. بقیه میگن اون ادم درستی نیست.. دلم نمیخواد اولین بارم رو با یه ادم اشتباه خراب کنم. لعنت بهش.. من هنوزم از احساساتم سر در نمیارم!
تنها چیزی که میدونم اینه.. اون شبی که بهت گفتم دوست ندارم از ته قلبم بود. اون شب دومین باری بود که حس کردن قلبم یک جمله رو فریاد میزنه. دلت رو شکوند. ولی قلب من قبل تر از تو شکست..
اولین بار زمانی بود که تصمیم گرفتم بهت بگم دوست دارم. و حالا بعد از چندین سال گفتم دوست ندارم. من مثل تو نیستم تهیونگ.. من حتی به شوخی هم هیچ وقت بهت نگفتم ازت متنفرم ،هیچ وقت هم نمیگم :)
من یک بار گفتم دوست ندارم و تو اینجوری شکستی.. تو بارها به شوخی گفتی ازم متنفری و من لبخند زدم. لبخندی که تونست مثل همیشه غم چشم‌هام رو بپوشونه. قلبم درد میکنه تهیونگ.. دهن من همه جوره داره سرویس میشه و من نمیتونم خودم رو درگیر کسی بکنم! من نمیتونم خودم رو درگیر جیمین ،تو و یا غیره بکنم ولی دارم انجامش میدم.
تو به من‌ گفتی پناهگاهتم.. مکان امنتم. تهیونگا ؛مکان امنت رو یه پایه شکسته بنا شده. خودت رو نجات بده قبل از اینکه اوارش روی تو و زندگیت بریزه. نمیخوام بیشتر از حالا ،اوارِ خرابه‌ی من باعث نابودی تو و روانت بشه. باد بعدی ،اوار من رو میریزونه و من برای همیشه شکسته میشم. فرار کن دردونه.. از من فرار کن.

Will we survive?Where stories live. Discover now