chapter 79

29 9 4
                                    

همچی رابطم با جیمین خیلی داره سریع جلو میره.. امروز بهم پیشنهاد بیرون رفتن داد! دفعه پیش وقتی داشتم با کسی صحبت میکردم بغلم کرده بود و اروم بوسم میکرد. خیلی کیوت بود! ولی.. اگه توی دیدار اولمون من رو ببوسه باید چیکار کنم تهیونگا؟..
میترسم.. اون میخواد من رو بشناسه و من نمیدونم میتونم به احساسش اعتماد کنم یا نه. بنظرم دوست داشتن یک نفر دست خودته. حداقل برای من که اینطوریه! وقتی اون بهم علاقمنده راجبش فکر میکنم. اگر با احساسش مشکلی نداشته باشم یا حس کنم یه کراش عادی عه و شاید بتونم باهاش کنار بیام ،به خودم اجازه دوست داشتنش رو میدم. میفهمی چی میگم؟
ولی من نمیدونم باید به ذهنم این اجازه رو بدم یا نه چون محض رضای خدا! من اونو تقریبا نمیشناسم!!
خستم.. دلم آغوشت رو میخواد.
اما ته! بهم اعتماد کن! جیمین واقعا زیباست! وقتی باهات حرف میزنه و عصبی‌عه سر جاش هی تکون میخوره. وقتی خوشحاله ،چشماش برق میزنن و میخندن ،جوری که لبخندش باعث محو شدن چشماش میشه ،رنگ موهاش.. خیلی قشنگه. و بدنش.. ظریف تر از چیزیه که میتونی فکرشو بکنی!
ولی میدونی چی قشنگ تره؟ تو!

Will we survive?Where stories live. Discover now