chapter 67

30 9 3
                                    

دلم فرار کردن میخواد.. دلم میخواد یه پاکنی وجود داشته باشه تا بتونم خودم رو محو کنم و دیگه هیچ وقت پیدام نشه. دلم میخواد فرار کنم.. ولی حتی نای قدم برداشتن هم ندارم. سرم سنگینه.. جسمم خستس و روحم.. دیگه نمیتونه بیشتر از این تحمل کنه. تمام وجودم درد میکنه و تمامم خواستار یه استراحت طولانی‌ان. یه استراحت بدون کابوس.. اروم و طولانی.
کاش نای قدم برداشتن و داشتم.. کاش نای نفس کشیدن داشتم. کاش میتونستم دستور توقف به سلول های بدنم بدم.

Will we survive?Where stories live. Discover now