Chapter 6

51 11 0
                                    


زمان حال

وقتی جونگکوک بیدار می‌شود، حس می‌کند چیزی عوض شده.
دلیلش این نیست که تخت خالی است. پنجشنبه ها همینطور است؛ جونگکوک تعطیل است و در عوض، یکشنبه ها کار می‌کند. پنجشنبه ها تهیونگ موبایلش را زیرِ مُتکایش می‌گذارد تا زنگِ ساعت، مزاحم جونگکوک نشود. بعد هم بی سر و صدا از اتاق خارج می‌شود.

دلیلش حس عجیب بیماری اش نیست، همیشه صبح ها عضله بازوی چپش سفت می‌شود، تنش سنگین است و احساس تنگی نفس می‌کند.

نه، قضیه چیز دیگری است. خودش می‌داند، با اینکه هنوز خواب آلود است و اتفاقات دیروز را درست به یاد نمی‌آورد.
همانجا دراز می‌کشد، به سقف زل می‌زند و سعی می‌کند احساساتش را درک کند. معمولاً پنجشنبه ها خوش می‌گذراند؛ می‌تواند به کارهایش برسد، به شهر برود یا حالا که شرایطش بدتر شده، در واحد آفتابگریشان بچرخد، کاری نکند و سرخوش باشد.

ولی امروز به این فکر می‌کند که تنهایی در خانه بماند و فقط جذب گوگل شود، تحملش را ندارد.
بی کار نیست؛ ولی دست و دلش به هیچکاری نمی‌رود. نباید تقدیر را وسوسه کند و آینده ای را بدیهی بداند که قابل اعتماد نیست.

اما نمی‌تواند آنجا دراز بکشد و در میان افکارش غرق شود.
بلند می‌شود و قدم در آشپزخانه می‌گذارد. دستی به چشمانش می‌کشد تا خوابش بپرد. بعد برای خودش قهوه درست می‌کند.

تهیونگ رادیو را روشن گذاشته؛ هروقت صبح ها جلسه دارد این کار را می‌کند. جونگکوک حواسش نبود ولی حالا حرف های گوینده توجهش را جلب می‌کند. به سمت میز خم می‌شود و صدایش را زیاد می‌کند.

"... در شصت و سه سالگی در زندان درگذشت. نویل در سال ۲۰۱۲ به قتل دانشجوی آکسفورد، پارک جیمین، محکوم شد ..."

جونگکوک سریع خاموشش می‌کند و به خودش فحش میدهد. ولی خیلی دیر شده. همانجا ساکت می‌شود و دستش می لرزد.
نباید اینجا بماند. باید برود.

***

باران نم نم می‌بارد ولی همچون پیله ای آرامش بخش، او را در آغوش می‌گیرد.
آرام آرام روی زمین های پر از برگ قدم برمی‌دارد. چند سال پیش که با تهیونگ به استاکبریج آمد، اینجا منطقه هنری و مدرن ادینبور محسوب می‌شد و خانه هایش در مقایسه با نیوتاون، نسبتاً ارزان بودند. اگرچه در مرکز ادینبور هیچ چیز ارزانی پیدا نمی‌شد.
ولی منطقه همراه آنها رشد کرد.

خانواده های جوان، میخانه ها و قهوه خانه ها جذب فضای روستایی اش شدند و حالا خیابان ها پر از بچه اند. حداقل جونگکوک چنین حسی دارد.

The It boyTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang