Chapter 9

34 10 7
                                    

زمان حال

جونگ‌کوک در رستوران دوباره نگاهی به موبایلش می‌اندازد و آرام نان را می‌جود.
یکشنبه ها شبِ قرار است. اساساً از وقتی با تهیونگ دوست شد چنین قراری گذاشتند.

جونگ‌کوک مدام درگیر رویداد های مرتبط با کتاب بود و تهیونگ آزمون های حسابداری داشت، پس باید زمانی برای هم می‌گذاشتند. چند سال اول، زیاد ریخت و پاش نمیکردند.

تابستان به پارک پرنس استریت می‌رفتند، ماهی و چیپس میخوردند و به قلعه، غروب آفتاب و تپه ها خیره میشدند. در سینمای ادینبورو، فیلم میدیدند و پاپ کورن میخوردند و در راه خانه، سری به مک دونالد میزدند.

اخیراً تهیونگ ترفیع گرفت و تصمیم گرفتند به رستوران های بهتری بروند. امشب سراغ یکی از رستوران های محبوبشان رفته اند؛ یک غذا‌خوری کوچک و دنج ایتالیایی کنار مسیر پیچ در پیچ و قدیمی که زیاد از تال تیلز دور نیست و به گراس مارکت میرسد.

ولی تهیونگ دیر کرده. جونگ‌کوک به منو زل میزند و با وجود گرسنگی برای اولین بار متوجه قیمت ها می‌شود.‌
اینجا ... ارزان نیست.
راستش، غذای امشب به اندازه خرید هفتگی از سوپر مارکت در می‌آید. بخاطر هزینه درمانش باید این  هزینه هارو حذف کنند.

پیشخدمت جلو می‌آید و می‌گوید: "نوشیدنی میل دارید؟ یا هنوز ترجیح میدید منتظر همسرتون بمونید؟" جونگ‌کوک میخواهد جواب بدهد ولی هیبتی بلند پشت سر پیشخدمت ظاهر می‌شود.
خیالش راحت می‌شود. "تهیونگ!"

تهیونگ رو به او و پیشخدمت می‌گوید: "ببخشید. سریع سفارش میدیم. میشه پنج دقیقه دیگه بیاید؟"

پیشخدمت سری تکان میدهد و می‌رود. تهیونگ خم می‌شود و سر جونگ‌کوک را میبوسد. "حالت بهتره عزیزم؟"

او چشمانش را میبندد و ذوب می‌شود. این حس نیاز هیچوقت از بین نمی‌رود. هنوز باورش نمی‌شود تهیونگ همسرش است.

ناخودآگاه می‌‌گوید: "دوستت دارم." تهیونگ لبخند میزند، دستش را می‌گیرد و می‌نشیند. انگشتانشان در هم قفل میشود. با دست دیگرش منو را بر‌می‌دارد و نگاهی به غذای ویژه می‌اندازد.

جونگ‌کوک به او خیره می‌شود و در دلش می‌گوید کیم تهیونگ من است.
هیچوقت این حرف را به خودش نزده ولی می‌داند وقتی سوپر من به آن سنگ سبز‌ نگاه می‌کند، چه حسی دارد.
قدرتش کم می‌شود و دست و پایش شل می‌شوند.

هربار تهیونگ جونگ‌کوک را لمس می‌کند، او دقیقا همچین حسی پیدا می‌کند؛ مبهوت، ابله و ذوب می‌شود.
همیشه همینطور بوده، از اولین باری که در پلام یکدیگر را دیدند، تهیونگ همیشه همچین تاثیری رویش داشت.
گاهی به این مسئله فکر می‌کند و میترسد.

The It boyNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ