Chapter 18

89 9 5
                                    

گذشته

وقتی به سالن تئاتر رسیدند، معلوم شد ترس جیمین بی اساس بوده. یک ربع به شروع نمایش مانده بود و آن سالن کوچک تقریبا پر بود. پس جونگ‌کوک نمی‌توانست ردیف اول بنشیند.
نگاهی به اطراف انداخت و دنبال دو صندلی خالی گشت. ناگهان یونگی به او سلقمه ای زد و به گوشه سالن اشاره کرد.
جونگ‌کوک چرخید. هوسوک بلند شد و دستی تکان داد. بعد به چند صندلی خالی کنارش اشاره کرد. نامجون هم آنجا بود و درس می‌خواند‌. کنارش ... دلش آشوب شد.
جونگ‌کوک از ترم قبل، تا جای ممکن از تهیونگ دوری می‌کرد. آسان نبود. سعی می‌کرد همزمان با او به سالن غذاخوری نرود یا در کتابخانه کنارش ننشیند. ولی این ترم، کارش راحت تر بود. همه برای امتحانات درس می‌خواندند و جیمین همیشه تمرین داشت.
پس هیچوقت در اتاق نبود و تهیونگ هم به آنجا نمی‌آمد.
حتی وقتی مجبور می‌شدند باهم باشند (مثلا در مراسم شام یا جشن های دیگر) جونگ‌کوک زیاد نزدیکش نمیشد و حس می‌کرد تهیونگ هم همین کار را می‌کند.
حالا یونگی از کنار بقیه گذشت و به سمت هوسوک رفت.
ظاهرا جونگ‌کوک چاره ای نداشت.

هوسوک گفت: "سلام. چه عجب. به زور براتون جا گرفتم."

یونگی شرمنده به نظر نمی‌آمد ولی گفت: "ببخشید. جانگ، میدونی که اوضاعمون چطوریه. باید خیلی جاها بریم و آدم های زیادی رو ببینیم."

از کنار تهیونگ و نامجون رد شد و کنار هوسوک نشست.
جونگ‌کوک با ناراحتی فهمید فقط صندلی کنار تهیونگ خالی است.

به هم نگاه کردند. تهیونگ هم مردد بود. هردو به یک نتیجه رسیدند؛ دلیلی نداشتند جابه‌جا شوند. این‌طوری بقیه مشکوک می‌شدند‌ صندلی خالی کنار راهرو نبود و بین نامجون و تهیونگ قرار داشت. حتی اگر جونگ‌کوک وانمود می‌کرد چیزی را فراموش کرده یا دستشویی دارد، تنها کار منطقی این بود که تهیونگ کنار نامجون بنشیند و صندلی کنار راهرو را به او بدهد. جونگ‌کوک هیچ بهانه ای نداشت تا در ردیف پایینی بنشیند.

تهیونگ لبخند ضعیفی زد و جونگ‌کوک فهمید او هم دقیقا به همین نتیجه رسیده و می‌خواهد نشان دهد مشکلی با این وضعیت ندارد. می‌توانستند کنار هم بنشینند.
اگر چند ساعت نزدیک هم می‌نشستند دنیا به آخر نمی‌رسید.

با این حال جونگ‌کوک حس کرد کارش خیلی احمقانس. بدون هیچ حرفی بین تهیونگ و نامجون نشست.
هوسوک و یونگی با خوشحالی بحث می‌کردند و نامجون زیر لب درس هایش را مرور می‌کرد.
جونگ‌کوک خوب می‌دانست که آستین ژاکتش چند میلی‌متر بیشتر با شانه تهیونگ فاصله ندارد.
تهیونگ دستانش را بین زانوهایش گذاشته بود؛ انگار می‌خواست تا جای ممکن فضای کمی اشغال کند. ولی صندلی‌ها باریک بودند و نامجون ناخودآگاه پاهایش را باز کرده بود. جونگ‌کوک به زور جلوی خودش را گرفت. چراغ ها خاموش شدند. سالن ساکت شد و احساس صمیمیت افزایش یافت.

The It boyWhere stories live. Discover now