Chapter 11

49 10 12
                                    

گذشته

یک ساعت بعد آرزو کرد اصلا پایش را در مهمانی نگذاشته بود. پاهایش درد میکردند و به قصه طولانی و خسته کننده پسری گوش میداد که کت سرمه ای داشت و اوایل مهمانی کنار جیمین بود.

جونگ‌کوک خیال میکرد شب نشینی پیچیده ای در پیش دارند ولی دکتر مایرز مدام سیگار میکشید و همراه دو دختر و یک پسر در مرکز توجه بود؛ یکیشان جیمین بود. دکتر کنار شومینه نشست. جیمین و روبی در دو سمتش و دختری زیبا ک مو قرمز زیر پاهایش جا گرفتند. جیمین چرخید و لب هایش را تکان داد. جونگ‌کوک درست متوجه نشد ولی شیطنت و تمسخر در چهره او نشسته بود. انگار میگفت خیلی قابل پیش بینی است.

پسر کت سرمه ای گفت: "خیلی خوشگلی. نوشیدنی خوبه؟" بعد ساکت شد. ظاهرا انتظار پاسخ داشت. جونگ‌کوک حواسش را جمع کرد و نگاهش را از دکتر مایرز گرفت. او دستش را دور کمر جونگ‌کوک حلقه کرده بود تا از روی دسته باریک مبل نیفتد.

"ببخشید. چی گفتی؟"

"گفتم تو خیلی خوشگلی." کل صورتش سرخ شد. "دوست دارم باهم بریم بیرون. رستوران وینسنت خوبه؟ من عضوشم. البته میتونیم جاهای دیگه هم بریم. تو انتخاب کن."

جونگ‌کوک از سر همدردی سرخ شد.
"اوه خدای من ... واقعا لطف داری ولی ..."

باید چه میگفت؟ اینکه دوست پسر دارد؟ کافی بود پسر دو دقیقه وقت بگذارد و از طریق تالار دانشجو ها متوجه حقیقت شود. مشکل زندگی در کالج همین بود؛ روز اول حس میکرد آنجا خیلی بزرگ است، ولی خیلی زود فهمید پلام خیلی کوچک است. بهتر نبود قبول کند؟ واقعا میخواست سه سال منتظر کسی بماند که هیچوقت درست نگاهش نمیکرد و با دوست صمیمی اش قرار می‌گذاشت؟

برو بیرون، مست کن و با آدم دیگری باش و یک بار برای همیشه، تهیونگ را فراموش کن. اگر یکی از دوستانش از او کمک میخواست، همین را به او میگفت. ولی ته قلبش می‌دانست این پسر نمی‌تواند جای تهیونگ را برایش بگیرد.

بالاخره گفت: "ببخشید. یه ... پای یه نفر دیگه وسطه." امیدوار بود همینقدر کافی باشد و پسر کنجکاوی نکند. او حسابی سرخ شد و تا زیر گردنش به رنگ انار در آمد.

"اوه، آره. حتما. البته. اصلا نگران نباش، خب اگه نظرت رو عوض کردی ... من جانتی وستول هستم." دستش را دراز کرد.  "توی کلویسترز هستم."

جونگ‌کوک گفت: "ممنون. واقعا لطف داری."

بلند شد. دنبال بهانه بود تا به این گفت و گو پایان دهد.

"اممم ... فکر کنم ... باید برم دستشویی."

"آره، حتما. مشکلی نیست. از دیدنت خوشحال شدم."

The It boyOù les histoires vivent. Découvrez maintenant