گذشته
"من ... آره؟" جونگکوک مردد بود. صدایش بالا رفت و جمله اش حالت سوالی گرفت. نگاهی به اطراف انداخت. آنجا شبیه سالن پذیرایی بود و وسیله هایی شیک کنار در تلنبار شده بودند، جعبه های کلاه، کیف های کوله، یک ساک بزرگ پر از کوسن های مخمل و چمدان های دیور و لویی ویتان با قفل های بزرگ و برنجی.
از چمدان ساده خودش خجالت کشید، البته قرار بود مادرش چمدان دیگر را برایش بیاورد. "تو کی هستی؟"
"جیمین." پسر موبایلش را کنار گذاشت و ایستاد. قدی متوسط و هیکلی ورزیده داشت. لب هایش درشت بود و موهای بور و کوتاهش دور صورتش را گرفته بود. انگار مال جهانی دیگر بود. ویژگی خاصی داشت که جونگکوک دقیقا نمیتوانست رویش انگشت بگذارد. انگار از قبل میشناختش ... یا او را در فیلمی دیده بود. چنان زیبا بود که اگر زیادی به او خیره میماند، چشمانش درد میگرفتند. از طرفی هم دل کندن از او سخت بود. انگار نوری متفاوت به وجودش میتابید.
وقتی جونگکوک حرفی نزد، پسر گفت: "من پارک جیمین هستم." انگار مفهومی پشت نامش بود.
جونگکوک گفت: "من فکر کردم ..." ساکت شد و نگاهی با تردید به در انداخت آنجا اتاق پنجم بود؛ ۵- جئون_ ج. نگاهش به اسم زیری افتاد: پارک_ ج.
جونگکوک اخمی کرد.
"ما هم اتاقی هستیم؟"بعید بود. در بروشور کالج پلام آمده بود که خبری از اقامتگاه های اشتراکی و اتاق های دو نفره نیست. حتی تا سال دوم نمیتوانستند آپارتمان دانشجویی بگیرند. البته سرویس های بهداشتی مشترک بودند، مگر اینکه در قسمت مدرن ساکن میشدند. ولی بروشور صراحتاً میگفت هرکسی اتاق خودش را دارد.
جیمین گفت: "تقریبا." مثل گربه خمیازه کشید و تابی به بدنش داد. "خب، اتاق خوابمون مشترک نیست؛ من عمراً همچین چیزی رو قبول کنم. ولی یه سالن پذیرایی داریم." دستش را تکان داد.
جونگکوک حس کرد جیمین صاحبخانه ای مهربان است که او مزاحمش شده. کلافه شد ولی خشمش را فرو خورد و نگاهی به دوروربَر انداخت. وسایل اتاق کم و ساده بودند؛ یک مبل قدیمی، میز پیش دستی و کنسول.
ولی همه جا تمیز و روشن بود. یک شومینه سنگی زیبا هم داشتند. "خوبه که چنین فضایی داریم، مگه نه؟ اتاق تو اونجاست." با سر به دری اشاره کرد که سمت راست پنجره بود. "اون یکی مال منه. اتاق بزرگتر رو انتخاب کردم. چون زودتر اومدم."
چشمک زد و گونه اش چال افتاد.جونگکوک گفت: "درسته."
دلیلی نداشت بحث کند. پسر وسایلش را چیده بود. چمدانش را روی فرش کشید و به سمت دری رفت که جیمین نشانش داده بود.انتظار داشت با اتاقی کوچک و دلگیر مواجه شود، ولی آنجا از اتاق خودش در خانه هم بزرگتر بود. یک شومینه سنگی و پنجره جرزدار با شیشه سربی داشت و خورشید روی کفپوش چوبی و صاف اتاق میتابید.

KAMU SEDANG MEMBACA
The It boy
Fiksi Penggemarجونگکوک در آکسفورد، پیش از همه با پارک جیمین آشنا شد. جیمین پسری پر انرژی و باهوش که گاهی هم بی رحم میشد. در ترم اول، آن ها در کنار تهیونگ، نامجون، هوسوک و یونگی گروهی جدا نشدنی و خاص را تشکیل دادند. اما اواخر ترم دوم، جیمین به قتل رسید. حالا یک ده...