سئول، عمارت کیم، بیست و چهارم دسامبر ۲۰۱۸، ساعت ۲۱:۰۰ شب
نیازی نبود به سمت عقب برگردد.
نیازی نبود تا با چشمان خودش چیزی که نمیخواست را ببیند.
سایه بلند قامتی که روی دیوار افتاده و او را بلعیده بود، پاسخش را می داد.او آنجا بود.
کیم پشت سرش ایستاده بود.
و ویولنها همچنان مینواختند...همیشه برایش سوال بود چرا باید یک نقاشی معمولی، هزاران برابر قیمتی که معقول است به فروش گذاشته شود و یک نفر میلیونها وون را خرج تصاویر درهم و برهم روی بوم کند.
حالا دلیلش را متوجه شده بود.آنها هزینه احساسات نقاش را پرداخت میکردند. حسی که نقاش اثر در لحظات خلق آن داشته و آن را بر دیواره سفید بوم پاشیده...
کیم، با یک حساب سرانگشتی چند سانتیمتر بیشتر با او فاصله نداشت ولی انگار که تمام گیتی در بینشان قدعلم کرده و قرارنبود اجازه دهد جاذبه ای از میانش گذر کند.
انقباض ناشی از اضطراب، ذره ذره آروارههایش را رها کرد.
باید از دیدن کیم بیشتر میترسید.
اما حقیقت این بود که حضور کیم در آن لحظات هولناک، بهتر از تنها ماندن با نقاشیها بود.صحنه نقاشی شده مانند مایعی چسبنده، به تمامی سطوح مغزش چسبیده بود و نمیتوانست از آن رها شود.
اشکهایش برای آخرین بار در آن لحظه سرازیر شدند اما چشمان کیم خشکِ خشک بود. مرد عصای ایکاروسش را در دستهای پوشیدهاش گرفته بود و مانند لحظات قبلیِ او، به تابلو نقاشی نگاه میکرد.
"شب زیبایی برای تماشای افلاکه"
کیم، همانطور که کنارش در نزدیکترین فاصله به نقاشی میایستاد، گفت. آنقدر نزدیک و زمزمه وار که بعید میدانست گاردهای تازه از راه رسیده، آن را شنیده باشند.
کیم دستانش را پشت کمرش به هم گره زد و نگاه نافذش را پس از چند لحظه از تابلو گرفت و به صورت پریشان او داد.
جونگکوک تنها توانست به انحنای لبهای مرد که به دور کلمات میپیچیدند نگاه کند و حتی یک کلمه از آنها را متوجه نشود.
"باید دید امشب سرنوشت چه کسی رو رقم خواهند زد"
جونگکوک دندانهایش را به هم فشرد تا جلوی لرزیدن فکش را بگیرد. لرزشی نه از ترس، بلکه از اضطراب.
کیم بعد از گفتن دومین جمله، دست آزادش را به درون جیب کتش فرو برد و جعبه سیگار چرمش را بیرون کشید. مانند آنکه سالها برای این کار زمان داشته باشد، به آرامی سیگار قهوهای و نه چندان نازکی را برداشت و روی لبهایش گذاشت. درست بر روی شکافی که جایی در وسط لب زیرینش قرار داشت و نشانگر مصرف مداوم پیپ بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/233032126-288-k388632.jpg)
YOU ARE READING
𝑪𝑹𝑼𝑬𝑳
Fanfiction♣️ فصل اول : اتمام یافته ♠️فصل دوم : درحال آپ "مادرم زن خوبی بود اما آدمای خوب میمیرن. من میخوام بد باشم. شرارت رو نشونم بده؛ تاریکی رو نشونم بده. حتی اگه بتونم یه پرتو امید برای خودم پیدا کنم. من رو به یه شیطان کوفتی بدل کن." ♦️𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩�...