اتاق در تاریکی فرو رفته بود. تنها پرتوهای نور کمسویی از لابهلای پردهی ضخیم کشیده شده، به داخل پرتاب میشدند.اتاقی با حداقل امکانات مورد نیاز.
تخت فنری که با هر تکان پسر، صدایی ناهنجار ایجاد میکرد و کمد چوبی قدیمی و کثیفی که گوشهی اتاق ایستاده بود.
نمیدانست چند ساعت است که گوشهی تخت در خود جمع شده و ملافهی چرک را در میان انگشتانش چروک میکند.
در بیحسی مطلق شناور بود.
انگار که به آخر خط رسیده باشد.
صدایش در گلو خفه شده بود.
دستان هرزهی مرد که جای جای تنش را به دنبال نقصی کاویده بود، صدایش را در گلو خفه کرده بود.
صدایش در میان حفرههای مغزش تاب خورده بود.
پوستش میسوخت؛ سینهاش میسوخت.
چشمانش اما، ساکن و مرگ زده بود. امروز چند بار مرده بود؟
دست مرد را روی خصوصیترین نقاط بدنش حس کرد.
او لولیتا نبود.
دست بالاتر رفت...
پایینتر آمد...
جونگکوک نفس نمیکشید.
دستکش قدیمی با جدید تعویض و دهانش به زور باز شد.
انگشتان مرد آن را کاوید تا مبادا نشانهای از بیماریهای عفونی بیابد.
جونگکوک با حس انگشتان مرد تا انتهای گلو...
عق زد...
انگار که جانش را در آن اتاق جهنمی بالا میآورد.
عق زد...
برای معصومیتش که به تاراج میرفت.
برای تنش که زیر نگاههای هرزه دریده میشد.
چند بار سرش را به داخل کاسه توالت برده بود و با یادآوری اتاق جهنمی، زردآب بالا آورده بود؟
چند بار دهانش را برای پاک شدن مزهی کثافت انگشتان مرد، آب کشیده بود؟
نوری که در اثر باز شدن ناگهانی در، اتاق را فرا گرفت و چشمانش را زد، اجازه نداد بیشتر از این خود را شکنجه دهد.
"هی پسر! تن لشتو جمع کن باید بری پایین پیش رئیس."
مرد پوزخند صدا داری زد و با بدجنسی و بیتوجه به حال نزار پسر ادامه داد:
"خیلی خوش شانسی به این زودی پسندیدنت. یه ارباب عالی برات پیدا شده."
ارباب!!
دست کم بهتر از رقص برهنه میان چند صد نفربود.
جونگکوک زحمت نگاه کردن را به خود نداد و سعی کرد دستانش را ستون بدنش کرده و از روی تخت بلند شود.
ESTÁS LEYENDO
𝑪𝑹𝑼𝑬𝑳
Fanfic♣️ فصل اول : اتمام یافته ♠️فصل دوم : درحال آپ "مادرم زن خوبی بود اما آدمای خوب میمیرن. من میخوام بد باشم. شرارت رو نشونم بده؛ تاریکی رو نشونم بده. حتی اگه بتونم یه پرتو امید برای خودم پیدا کنم. من رو به یه شیطان کوفتی بدل کن." ♦️𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩�...