ساچئون، ویلای ساحلی، دوم ژانویه ۲۰۱۹، ساعت ۶:۱۵. صبح
آسمان لحظات انتهایی شب را پشت سر میگذاشت اما میتوانست ببیند که شرق آن به لکههای آفتاب به همراه تودههای ابر آلوده شده است.
از وقتی که چان صحبتهای نامجون به جیمین را برایش بازگو کرده بود، بعد از چند دقیقه خنده بلند، یک بند نوشیده بود.
همان خزعبلات همیشگی.
نامجون به خوبی میتوانست طوری دروغ بگوید که هیج کس نتواند در آن ذرهای ناهماهنگی پیدا کند؛ درواقع این تنها یکی از مهارتهای آن موجود نفرت انگیز بود.
تنها کاری که میتوانست انجام دهد، دوری از مرکز این آشوب و درنهایت تلاش برای پیداکردن مردی که دیپلمات ایتالیایی از او نام برده بود. کسی که میتوانست از میان حرفهایش دروغهای نامجون و ناگفتههای مادرخواندهاش را بیرون بکشد.
باد نمکین و چسبناک درختان بلند ویلا را خم میکند. به نظر میرسد که طوفان دریایی نچندان آرامی در پیش است.
قسمت بالایی یقه بلندش باوجود سرمای ناخوشایند هوا عرق نشسته بود. از همان بدو رسیدن نیز، از این مکان زشت بدش آمده بود.
با وجود فرود بر روی سکوی اسکله که کمی از این قسمت فاصله داشت و با دریا و سپس جنگل احاطه شده بود، هوای ساچئون برای کسی که تمام عمرش را در ایتالیا گذرانده بود، آزارده دهنده به شمار میآمد و به شش ها فشار میآورد.در سمت شرق ویلا، درست بعد از ساختمان نگهبانی، چند سگ عظیم الجثه از همان نژادی که در قلعه دارند وجود دارد؛ سگهایی آمادهی دریدن که به یادش میآورد چقدر از خانه و نه وطنش دور است.
حتی هوای اینجا او را ناآرام میکند. از اینکه تک و تنها و در مخفیانهترین حالت ممکن به اینجا آمده راضیست و باعث شده لبخند موربی لبهای باریکش را در بربگیرد.
نگاهی به محافظان ویلا میاندازد که همچون مورچههایی بین تاکستانها در حیاط و ورودی ساختمان وول خورده و گاها سیگار دود میکنند.
این حجم از افراد آموزش دیده برای نگهداری از یک نامزد سابق انتخابات معمولی نیست اما از طرفی نمیتواند دست خالی به ایتالیا بازگردد و طوری تظاهر کند که انگار هیچ اتفاق خاصی رخ نداده و هرگز متوجه دروغهای به هم بافته شدهی کیم نامجون نشده است.
ماسکش را بالا میکشد و سعی میکند تمامی نقاط کور دوربینهای ویلا را همانطور که سالها توسط جین آموزش دیده پیدا کند. طولی نمیکشد که دو نقطه را مشخص کرده و رد آن را تا هواکش زیرشیوانی دنبال میکند.
DU LIEST GERADE
𝑪𝑹𝑼𝑬𝑳
Fanfiction♣️ فصل اول : اتمام یافته ♠️فصل دوم : درحال آپ "مادرم زن خوبی بود اما آدمای خوب میمیرن. من میخوام بد باشم. شرارت رو نشونم بده؛ تاریکی رو نشونم بده. حتی اگه بتونم یه پرتو امید برای خودم پیدا کنم. من رو به یه شیطان کوفتی بدل کن." ♦️𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩�...