قسمت یازدهم: رزهای آبی

3.4K 590 251
                                        


هوا به سردی می‌رفت و بازدم‌ها را رسوا می‌کرد.

حتی در نورگیرترین زمان از روز می‌توانست ضربات خشک و بی‌رحم باد را حس کند.

زمستان زودتر از انتظار آمده بود؛ آن قدر عجول که مجالی به خودنمایی پاییز نمی‌داد.

با وجود بیلرسوت کلفت و لباس پشمی که به تن داشت، جاگیری سرما را در اعماق پوستش حس می‌کرد؛ سرمایی که حتی از حفاظ دستکش‌های ایمنی، انگشتانش را کمی کرخت و عملکرد آن‌ها را کاهش داده بود.

نفسش را با فشار بیرون داد و به رد بر جای مانده‌ی آن در هوا نگاه کرد.

زودتر از چیزی که فکر می‌کرد توسط پیرمرد فرا خوانده شده بود.

دستش را درون ظرف بذرهای رز برد و آن‌ها را با کمک بیلچه‌ی کوچک درون خاک فرو برد.

چیز عجیبی درباره‌ی آن دانه‌ها وجود داشت.

زمان پرورش رز از پاییز تا بهار بود، شرط می‌بست حتی یک بچه‌ی دبیرستانی نیز این را می‌داند.

اما پیرمرد با لبخندی ژکوند گفته بود که این بذرها اصلاح ژنتیکی شدند و بهترین زمان کاشتشان پاییز است و تا بهار، خبری از رزهای جدید نخواهد بود.

پاهای خواب‌رفته‌اش را تکان داد و بی‌توجه به لباسش همان جا چهارزانو نشست و پنجه‌اش را باز در ظرف برد.

با دقت یک خط ‌‌‌کش اندازه‌گیری، بذر بعدی را در فاصله‌ی پنجاه سانتی فرو برد و زیر لب غر زد:

"کاشت بذر مزخرف‌ترین کاریه که بخوام تو باغ انجام بدم."

با حس تَری در قسمت باسنش از جا پرید، پایش به ظرف بذر برخورد کرد و باعث شد تمام آن دانه‌های ریزو زبر روی خاک پخش شوند.

متوجه منفذ آبیاری قطره‌ای شد.

چشم غره‌ای به آن رفت و دعا کرد تا خشک شدن پشتش که با وجود دمای هوا چند ساعت طول می‌کشید به کسی برنخورد. لعنتی بر تکنسین باغ فرستاد که لوله را دقیقاً همرنگ خاک انتخاب کرده بود.

با یادآوری بذرهای پاشیده شده روی خاک سیلی به پیشانی‌اش زد.

"آجوشی منو می‌کشه."

باوجود دستکش، جمع کردن آن دانه‌های سرکش از روی خاک بعید به نظر می‌رسید.

با نگاه زودگذری متوجه شد که تمام ردیف را پر کرده پس به خود دلداری داد.

"ببین فقط باید این دونه‌های لعنتی رو جمع کنی... همین!"

به سرعت دستکش‌هایش را کند و خاک را برای جمع‌آوری بذرها جا به جا کرد، مدت زیادی طول کشید تا تمامی آن‌ها را که مقدار زیادی هم نبود به ظرف خود بازگرداند.

پوست دستانش از زبری خاک رز می سوخت و زیر ناخن‌هایش که همگی شکسته بودند به سیاهی می‌زد.

𝑪𝑹𝑼𝑬𝑳Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ