༒☬ prologue ☬༒

24.5K 1.2K 332
                                    

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

༒☬ prologue ☬༒

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

༒☬ prologue ☬༒

°•°•°•°

☬اگر به دنبال اسمات زیاد و انواع وایرال (بی دی اس ام، ددی کینک و...) هستید، این داستان چیزی نیست که بتونه شمارو راضی کنه.

☬این اولین تجربه‌ی نویسندگی منه.
می‌دونم در نگاه اول موضوعش تکراری به نظر می‌رسه لطفا بهش فرصت بدید مطمئنم پشیمون نخواهید شد.

☬برای نوشتن توصیفات و بعضی اتفاقات از کتاب‌های چاپی که دوسشون داشتم کمک گرفتم.

☬از بلوی عزیز IlSadBlue بابت ادیت و تمام زحماتی که برای کرول کشیده ممنونم.

•°•°•°•

جونگکوک با همان اخم‌های ظریف و دست‌های لرزان، بار دیگر آن‌ها را چک کرد. انگار زن در همان چند ساعت تمام اطلاعاتش را استخراج کرده بود.

"فکر کنم حق داشته باشم بدونم چه چیزی رو مصرف می‌کنم."

همانتوس ابروهایش را بالا انداخت.

"البته."

با بی‌حوصلگی همیشگی سرش را تکان داد و یکی از سرنگ‌ها را از بسته خارج کرد.

آ‌ن را بین انگشتانش حرکت داد.

"ملاتونین..."

جونگکوک نام دارو را زیر لب زمزمه کرد؛ دارویی که ابداً نمی‌تواند دلیل مصرفش را متوجه شود.

زن ادامه داد:

"یه هورمونه که تو بدن همه هست ولی مصرفش با دوز بالا رنگ چشم‌ها رو روشن‌تر می‌کنه."

نفس حبس شده‌اش را بیرون داد و ماهیچه‌هایش را منبسط کرد؛ جونگکوکی‌اش بیشتر لرزید.

همانتوس به نرمی به سمتش آمد و قدم‌هایش را دایره‌‌‌وار به دور او ادامه داد.

"چشمات... زیادی مظلومن... حال بهم زنن و موهات... با مُد یه سیاره‌ی دیگه شباهت بیشتری دارن تا زمین."

زن همان‌طور که عیوبش را می‌شمرد، به تنش سیخونک می‌زد.

آهی بلند کشید.

"باید زودتر سر و ریختت رو درست کنیم..."

پسر پلک‌هایش را روی هم فشرد و بدون فکر، آنچه که در مغزش تکان می‌خورد را به بیرون پرت کرد.

"نکنه می‌خوای تا حد مرگ بهم سیخونک بزنی؟"

همانتوس لب‌هایش را غنچه کرد، پنجه‌هایش را در موهای پسر فرو بردو سرش را عقب کشید. لب هایش را به جونگکوک نزدیک و پوزخند صدا‌ داری زد.

"می‌بینم که داری زود‌تر از انتظار اون روت رو نشون می‌دی... هکر کوچولو."

درست مانند زن پوزخندی زدو گردنش را به سمتش چرخاند؛ دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت.

"این چیزی نیست که تو می‌خوایش؟"

همانتوس دستکش چرمی‌اش که طبق معمول در دست دیگرش قرار داشت را بالا آورد و با آن کشیده‌ی ملایمی به صورت جونگکوک زد. زبانش را روی لب‌هایش کشید.

"حالا می‌فهمم چرا دونگهه قبول کرده بهت آموزش بده."

جونگکوک سرش را از چنگ زن خارج کرد و آن را بالا آورد تا بتواند تمام صورت همانتوس را ببیند.

"به همون دلیلی که تو منو خواستی."

همانتوس بینی‌اش را با حالت انزجار چین داد.

"بار آخرت باشه که منو با اون احمق مقایسه می‌کنی."

پشتش را به پسر کرد و به سمت خروجی راه افتاد اما با صدای او متوقف شد.

"مادرم زن خوبی بود اما آدمای خوب می‌میرن. من می‌خوام بد باشم. شرارت رو نشونم بده؛ تاریکی رو نشونم بده حتی اگه بتونم یه پرتو امید برای خودم پیدا کنم. من رو به یه شیطان کوفتی بدل کن."

لبخند تاریکی روی لب‌های زن نقش بست و از سالن خارج شد.

𝑪𝑹𝑼𝑬𝑳Donde viven las historias. Descúbrelo ahora