قسمت شانزدهم: خاندان نفرین شده

3.9K 570 431
                                    

عمارت کیم، سئول، بیست و یکم اکتبر ۲۰۱۸، ساعت ۱۹:۴۵ دقیقه شب

هنگام خروج از سالن غذا‌خوری در کمال تعجب با دونگهه که به دیوار پاگرد تکیه زده و مکالمه‌اش با پیشکار رو به اتمام بود، مواجه شد. ابرویش را بالا انداخت و قدم‌هایش را آهسته کرد. دونگهه در کمال آرامش دستان گره زده‌اش را روی شکمش گذاشت و سرش را چرخاند. بدنش درحال آماده سازی و سلاخی حرف‌هایی بود که در ذهنش می‌چرخید.

"حتی یه اشاره‌ی خشک و خالی به مزایده نکردی. نکنه می‌ترسی شانس بدت مسری باشه."

دونگهه لبش را که آماده برای ادای کلمات بود، به دندان می‌گزد و با دست به پیشکار اشاره می‌کند که آن‌ها را تنها بگذارد.

"این اطلاعات رو از کجا آوردی؟"

"کلاغا به منم خبر می‌رسونن."

"این قضیه مهم‌تر از یه شوخیه."

"منابعم مال خودمن، درست مثل تو دونگهه."

چشمانش خیلی سریع واکنش نشان می‌دهند و از وحشتی سرشار از اعتماد گشاد می‌شوند. به سگی وفادار می‌ماند که آرام روی پای صاحبش خوابانده شود، اما با یک تفاوت؛ او دلیل اعتمادش را می‌داند.

لرزش خفیفی دست دونگهه را در برمی‌گیرد، انگار در حسرت چاقویی باشد تا زبان همانتوس را تکه پاره کند.

همانتوس خشنود از متشنج کردن جو نیشخندی می‌زند.

"خانوادگی اخم‌های ترسناکی دارین. حاضرم هرچی تو حساب بانکیم هست رو بدم تا بدونم کدوم جدتون با کرگدن‌ها ریخته رو هم."

توهینی ظریف که باعث شد دونگهه ابروهایش را درهم گره کند. با این حال کسی نیست که اجازه دهد رشته‌ی گفتمان به دست فرد مقابل بیفتد پس توپ را به زمین او می‌اندازد.

"هنوز درباره‌ی برنامش چیزی نگفته؟"

دونگهه با نوک پا به زمین ضربه‌ی کم‌جانی می‌زند.

"می‌دونی که حرفی نمی‌زنه."

"پس نقش تو اینجا چیه؟ برگ زائد هویج؟"

دونگهه نفسش را با حرص بیرون می‌دهد.

"این روش‌ها قدیمی شده."

"واسه چی؟"

"واسه حرف کشیدن."

لبخند دندان‌نمایی به صورت مرد پرت می‌کند.

"هنوز انقدر بدبخت نشدم که از تو اطلاعات بخوام. هر بچه‌ای می‌فهمه دلیل مهم بودن این مزایده چیه!"

دونگهه دستانش را در جیبش فرو می‌کند و کوتاه می‌گوید:

"کیم از نمایش خوشش نمیاد."

به دونگهه نزدیک‌تر می‌شود و پچ‌پچ‌وار شروع به صحبت می‌کند؛ آنقدر که اصواتش به سختی به او برسد.

𝑪𝑹𝑼𝑬𝑳Donde viven las historias. Descúbrelo ahora