ماره، سیام اکتبر ۲۰۱۸، ساعت ۰۶:۴۵ صبح
کشتیهای سفید بدون مانعی از جنس شیشه، وهمآورتر بودند. رنگ سفید، نماد بهار است؛ سرآغاز فصلی نو. اما اکنون آن رنگ، لکهای آلودهتر از همیشه بود. انگار در بُعدی دیگر از فضا و زمان، بارانی از لجن باریده باشد؛ طوری که باعث شود اقیانوس با همهی عظمتش نکبتبار به نظر برسد.
نور گوشخراش و زمختی ابرها را شکافت و در گوشش سوت کشید. جیغ مرغان دریایی که هنوز در آسمان شناور بودند در میان رعد و برق بالا گرفت و مانند فریاد حاکی از سوگ و ماتم، در محیط خالی از سکنهی اقیانوس میپیچید.
کفپوش گرانیتی زیر پاهایش مرطوب شده بود و دلش صدای شیر آب و ظرفهای تلنبار شده برای شستن را میخواست.
همانتوس، همزمان با صدای رعد و برق ترانسدرم* را با غیظ از گردنش جدا و روی میز پرت کرد و به سمت جونگکوک که هنوز پشت نوار لاستیکی ایستاده بود برگشت.
"واسه تشریف فرماییت شاخهی زیتون* پیشکشی میخوای؟"
لحن زن حتی بیشتر از نگاهش عبوس بود؛ به نظر میرسید بالا و پایین شدن کشتی بیش از چیزی که باید اعصابش را تحت تاثیر قرار داده.
نیم نگاه کوتاهی به سمت چپ انداخت؛ بکهیون در کنار مرد سیاهپوش روی مبل نشسته و رامترین قیافهای را داشت که در شبانه روز گذشته در صورتش دیده بود.
مرد اما، نسبت به گفت و گو با کیم، شیطنتبارتر به نظر میرسید؛ چهرهاش شرارت بار شده و انگار بیشتر چیزهایی که دیده حوصلهاش را سر بردهاند اما حالا با تمام وجود به او متمرکز شده بود.
با کمترین سر و صدا جلوتر رفت تا ترکشهای زن به تنش برخورد نکنند. سالن حالا بزرگتر و بیروحتر از پیش بود و نزدیکی بیحد و حفاظ به اقیانوس از درون کشتی، ترسناکتر حس میشد.
"اگه یه روز دیگه تو این جهنم باشم، باید یه ماه زیر یو وی* بخوابم."
با شنیدن غرغرهای همانتوس به سمت دیگر برگشت. احتمال میداد کیم جایی پشت دیوارهایی باشد که زن جلوتر از ورودی، آن را اشغال کرده بود. یا شاید هم ورودی دیگر.
مرد در مقابل غرغرهای او به طرز نمایشی ساکت بود؛ انگار که میخواست با سکوتی از جنس ادا اطوارهای اغراق آمیز، به تَنِش میانش با همانتوس دامن بزند و تا رسیدن کیم خود را سرگرم کند.
"فیت فیرار*"
پوزخندش رفته رفته با هرکلمه بزرگتر میشد.
"فکرشو نمیکردم به این زودی تو استخونات احساس پیری کنی."
همانتوس یک تای ابرویش را بالا برد و با حالتی تحقیرآمیز، نگاهی به مرد انداخت.
"ترجیح میدم یه دریا ندیده باشم تا اینکه مثل بعضیها آبشُش از تو گوشام بزنه بیرون."
VOUS LISEZ
𝑪𝑹𝑼𝑬𝑳
Fanfiction♣️ فصل اول : اتمام یافته ♠️فصل دوم : درحال آپ "مادرم زن خوبی بود اما آدمای خوب میمیرن. من میخوام بد باشم. شرارت رو نشونم بده؛ تاریکی رو نشونم بده. حتی اگه بتونم یه پرتو امید برای خودم پیدا کنم. من رو به یه شیطان کوفتی بدل کن." ♦️𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩�...