بعد از پوشیدن لباس ، شلوار و بوت های مشکی که جین بهش داده بود به سمت پارکینگ حرکت کرد
سعی کرد تا جایی که ممکنه از سایر افراد دور بمونه و همکلامشون نشه
زمانی که وارد پارکینگ شد با تعداد زیادی از افراد مواجه شد
بعد دیدن افراد و ماشین های مشکیِ کادیلاک اسکلید که پشت هم ردیف شده بودن به سمتشون حرکت کرد
همه به ترتیب درحال سوار شدن بودن و جونگکوک منتظر بود تا جای خالی پیدا کنه و سوار یکی از اون ماشینهای لعنتی بشه ولی انگار شانس باهاش یار نبود-برای چی سر راه وایسادی؟ ... نمیبینی میخوایم حرکت کنیم؟
یکی از راننده ها رو به کوک فریاد زد ولی جوابی دریافت نکرد
جونگکوک با غضب نگاهشون میکرد و سعی داشت خودش رو کنترل کنه
اون رو نادیده میگرفتن؟ ... اگه میشناختنش بازهم اینجوری باهاش برخورد میکردن؟-مگه با تو نیستم؟ ... نکنه به علاوه کور ، کَر هم هستی؟
شخص همچنان که فریاد میزد از ماشین پیاده شد و با سرعت به سمت کوک حرکت کرد
-ما وقتی برای این بچه بازیا نداریم پس بکش کنار
-میخوام با شما بیام
-تاحالا جایی ندیدمت ... پس باید جز تازه واردا باشی ... گمشو اونور کم وقتمو تلف کن
جونگکوک بدون اینکه حرفی بزنه قدمی به سمت ماشین برداشت که با گرفتار شدن دستش توسط فرد متوقف شد
-حرف رو یک بار بیشتر نمیزنن بچه
و پایان جملش برابر شد با کوبیده شدن مشتی بر دهان جونگکوک
نیشخندی زد و با عصبانیت زمزمه کرد-تو الان چه گوهی خوردی؟
-میخوای دوباره امتحان کنم تا متوجه بشی؟
دستش رو برای مشت دوم بالا آورد که اینبار تو هوا به اسارت در اومد
ولی اون شخصی که مهارش کرده بود جونگکوک نبود
با احتیاط به سمت عقب برگشت و با چهرهی سردِ کسی جز کیم تهیونگ رو به رو نشد-داری چه غلطی میکنی؟
تهیونگ با صدایی نسبتا بلند و جدی روبه شخص گفت
-ای .. این عوضیِ تازه وارد ..
با لکنت زبان شروع به حرف زدن کرد که با فریاد تهیونگ رشته کلام از دستش در رفت
-کسی که الان روبهروت ایستاده منم! ... بهتره کلماتت رو با دقت بیشتری انتخاب کنی احمق
تهیونگ با جذبهای کامل فریاد زد که گلوی مرد از ترس خشک شد
-اون ... راه خروج رو بسته بود ... متاسفم قربان
تهیونگ "احمقی" زیر لب گفت و مرد با انگشت به جونگکوک اشاره کرد و تهیونگ انگشت اشاره اون رو تا چهرهی پسر کوچکتر دنبال کرد
همون کافی بود تا نگاه بی تفاوت جونگکوک با نگاهش تلافی کنه ... همون نگاه تیله ای که ذهن تهیونگ رو تا ثانیه ها از پارکینگ بیرون کشید
سکوت برقرار شد
هیچ صدایی به گوش نمیرسید
زمان متوقف شده بود
باد نمیوزید
برگها ریزش خودشون رو قطع کرده بودن و تنها چیزی که حس میشد نگاه خیره و سوزان جونگکوک بود
سکوت تا جایی ادامه داشت که یکی از افراد از ماشینها پیاده شد و به سمتشون اومد
YOU ARE READING
𝗥𝗘𝗩𝗘𝗡𝗚𝗘 | 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞
Fanfiction"فصل یک" چی میشه اگه جئون نامجون رئیس یکی از باندهای مافیای ایتالیا پسرش جئون جونگکوک رو توی شرطبندی به کیم سئوکجین یا معشوقهی چندین سال قبلش ببازه و کیم تهیونگ که از قضا برادر سئوکجینه متوجه یه سری حرکات مشکوک از پسر بشه و .. [ پایان یافته ] __ "...