جملهی تهیونگ لرز خفیفی به تن جونگکوک داد ..
با چشمای درشتش به مرد خیره شد ... کمی زمان برد تا جمله مرد رو درک کنه ولی با گذشت هر ثانیه ، دردهای بیشتری به سمت قلبش هجوم میبردن ..
اون داشت با کسی زندگی میکرد که عامل مرگ مادرش بود؟ ..
و از همه بدتر ، پدرش هم از این موضوع اطلاع داشت؟ ..
جلوی بغضش رو نگرفت و چشماش کمی تر شدن ، سعی کرد از آغوش مرد بیرون و به سمت رستوران بره که تهیونگ با محکم کردن حلقهی دستاش دور کمر جونگکوک ، اون رو متوقف کرد ..-لطفا ، بگو این یه شوخی مسخرست! ..
جونگکوک در حالتی که لب پایینش از بغض میلرزید گفت و مشت محکمی به سینهی تهیونگ کوبید ..
ولی خب این حقیقت رو تغییر نمیداد ... اینکه جین قاتل مادرش بوده رو! ..
مرد با بی رحمی حقیقتی که 18 سال از جونگکوک مخفی شده رو توی یک جمله اعتراف کرده بود ..
درد عمیقی که توی سینش به وجود اومد غیر قابل توصیف بود ..
نمیدونست چکار کنه ، گیج بود ... تهیونگ هیچ ایده ای نداشت که جونگکوک چه ریاکشنی نشون میده و خب این اولین باری بود که بدون فکر کردن به عواقب حرفاش دهن باز کرده و حقیقت رو لو داده بود ..
تعداد ضربات مشت جونگکوک روی سینهی مرد کمتر تر شد و پسر بعد از تقریبا یک دقیقه و درک کردن موقعیت از آغوش مرد بیرون اومد ..
تن مرد رو با یک حرکت به عقب هل داد و به سمت درِ ورودی رفت که مچ دستاش اسیر انگشت های کشیدهی تهیونگ شد ..-الان موقعیتش نیست! ..
جونگکوک مقاومت کرد و تقریبا از در ورودی رد شد ولی اینبار تهیونگ با سختی و کشان کشان اون رو به سمت ماشین برد و بعد از سوار شدن دستور حرکت داد ..
-چه غلطی میکنی؟ ... عقلت سر جاشه؟ ..
جونگکوک فریاد زد و به سمت پسر خیز برداشت ولی طولی نکشید که این بار مشتهاش توسط دستهای تهیونگ مهار بشه ..
مرد راه سکوت رو پیش گرفته بود و سعی میکرد به جونگکوک حس بدتری نده ... نباید اون حرف رو به پسر میزد و از این کارِ بچگانش پشیمون شده بود ... از روحیهی نسبتاً ضعیف پسر خبر داشت و میدونست این چیزا روش تاثیر زیادی میزاره ..
به هر حال اسمش رو نمیشه گذاشت روحیهی ضعیف ؛ شنیدن اینکه مادرت به دست شخصی که مثل پدر دوستش داشتی کشته شده قطعا چیز اسونی نبود ... پس جونگکوک تا اینجا یک قهرمان بودمرد مبایلش رو برداشت و بعد از شماره گیری اون رو به گوشش رسوند ..
صدای نامجون در اون طرف خط واضح شد و تهیونگ با اعلام اینکه پسر رو برداشته و میخواد زودتر از اونها به ایتالیا برگرده مکالمهی شروع نشده رو به پایان رسوند ..
تصمیم داشت پسر رو به ایتالیا برگردونه تا شاید در نبود جین بتونه این گندی که زده رو جمع کنه ..-جونگکوک؟ ..
پسر رو صدا زد و با نگرفتن جوابی از سمتش ، نگاهی بهش انداخت ..
جونگکوک سرش رو به شیشه تکیه زده و به خواب رفته بود ..
پس تهیونگ سکوت اختیار کرد و تا رسیدن به مقصد چیزی نگفت ..
YOU ARE READING
𝗥𝗘𝗩𝗘𝗡𝗚𝗘 | 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞
Fanfiction"فصل یک" چی میشه اگه جئون نامجون رئیس یکی از باندهای مافیای ایتالیا پسرش جئون جونگکوک رو توی شرطبندی به کیم سئوکجین یا معشوقهی چندین سال قبلش ببازه و کیم تهیونگ که از قضا برادر سئوکجینه متوجه یه سری حرکات مشکوک از پسر بشه و .. [ پایان یافته ] __ "...