جو پیست براش جدید و مهیج بود ..
این اولین تجربش حساب میشد و سعی کرد بدون توجه به تهیونگ ازش استفاده کنه ..
ولی خب مگه میشه بدون توجه به اون مرد کاری انجام داد؟ ..
بوگوم و تهیونگ درست جلوی چشمش باهم لاس میزدن و انگار نه انگار که تازه برادر تهیونگ مرده بود ..سر و صدا زیاد بود و تنها نکتهی بد ماجرا همین بود ..
جونگکوک از صدا ها متنفر بود و اعتقاد داشت علت زخم های روحی صداهایین که با بی رحمی روحت رو میشکافن ..مسابقه بین دو تیم بنفش و مشکی هر 30 دقیقه یک بار انجام میشد و فاصله زمانی بینشون رو مثل پارتی میگذروندن ..
دختر پسرا تو حلق هم و بعضیا هم در حال انجام کارای خاک بر سری ..تا الان مسابقه دادن جیمین و یونگی رو دیده بود و متحیر از توانایی رانندگی اونا تیم بنفش رو تشویق میکرد ..
بقیه زمانش هم صرف تماشای تهیونگ گذروند که چطور با بقیه لاس میزد و اونها رو میبوسید ..
تنها شانسی که آورد این بود که بوگوم رو نبوسید وگرنه جونگکوک قاتل هردوشون میشد
عقربههای ساعتش عدد 09:25 رو نشون میداد ..
به پیج های تند و تیز پیست خیره شده بود و سرعت و زاویهی فرمون رو توی هر کدوم داخل ذهنش تجزیه تحلیل میکردصدای بلندگو که خبر از اعلام مسابقه جدید میداد جونگکوک رو از فضای ذهنش بیرون کشید
رانندههای بعدی باید آمادهی حرکت میشدن ..پسر به دو ماشین مشکی رنگ خیره شده بود که بوگوم داشت به طرف یکیشون حرکت میکرد
یه حس نفرت و حسادت عمیقی توی جونگکوک ریشه کرده بود و باعث میشد بوگوم رو رقیب خودش بدونه ... اصلا چرا باید انقدر به تهیونگ نزدیک میبود؟ ..پسر طی یه حرکت غافلگیر کننده به سمت راننده تیم بنفش رفت و ازش درخواست کرد تا به جای اون مسابقه بده ولی وقتی مخالفت اون رو دید با یه حرکت ریزی اون رو ناکار کرد و خودش به جای اون وارد پیست مسابقه شد ..
تهیونگ بعد از یه لاوشات بوگوم رو تا پیست همراهی کرد ..
ولی خب از اونجایی که جونگکوک پارچهی بنفش رو جلوی صورتش بسته بود کسی اون رو نشناخت و پسر از این خیالش راحت بود ..
زودتر از بوگوم سوار ماشین شد و پارچهی نفس گیر رو از روی صورتش برداشت ..
باید هر جور که شده به بوگوم میفهموند تو هر زمینهای از اون سر تره ..
آینهها رو تنظیم کرد و برای راحتتر شدن کارش کتِ لی یخی که با شلوارش ست بود رو در آورد و طرح تیشرتش که سه خط موازی و مشکی روش بود رو به نمایش گذاشت ..بوگوم پشت فرمون نشست و بعد از اعلام امادگی به دختری که وسط دو ماشین ایستاده بود نفس عمیقی کشید ... مطمئن بود برنده میشه چون این مهارت رو از بهترین فرد ممکن یعنی تهیونگ یاد گرفته بود ..
دختری که بین دو ماشین ایستاده بود بعد از اعلام آمادگی جونگکوک تفنگِ تو دستش رو بالا برد و بعد از شمارش معکوس از پنج تا یک شلیک کرد ..
YOU ARE READING
𝗥𝗘𝗩𝗘𝗡𝗚𝗘 | 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞
Fanfiction"فصل یک" چی میشه اگه جئون نامجون رئیس یکی از باندهای مافیای ایتالیا پسرش جئون جونگکوک رو توی شرطبندی به کیم سئوکجین یا معشوقهی چندین سال قبلش ببازه و کیم تهیونگ که از قضا برادر سئوکجینه متوجه یه سری حرکات مشکوک از پسر بشه و .. [ پایان یافته ] __ "...