قسمت شش : لویی عاشق میشود !!!

199 26 6
                                    


____________ از نگاه لویی

× دلم براتون تنگ میشه ....

_ این آخرین چیزیه که بهم گفت
منم پوشونیش و بوسیدم و برگشتم سمته ماشین
ولی نتونستم برم
وایسادم و از دور نگاهش کردم
اول یه مرده جوون اومد دمه در و بعده چند دیقه رفتن تو باهم دیگه
نمیتونستم از اونجا برم، همش سعی میکردم یجوری تویه خونرو بتونم ببینم اما نشد
بعد از چند ساعت از خونه اومدن بیرون، خیلی خوشحال بود، بلند بلند داشت میخندید، منم خوشحال شدم
چون نبودن کناره خانواده 4 سال برایه دختر خیلی سخته
اون خیلی سختی کشیده بود، حقش بود به آسایش برسه، خوشحال بودم که شاد بود و میخندید
خوشحال بودم که کناره خانوادشه
ولی .... نمیدونم
نمیدونم چمه، لیام میگفت عاشقش شدم، این نمیتونه عشق باشه
پس چیه ؟؟؟؟؟ مریض شدم

لیام : لویی جان، بسه، چشات به جهنم، اینکه فردا تو مصاحبه باید جوابه دلیله قرمیزیشونو بگی هم به درک
اون لامصب صدات بگیره که ما بدبختیم، با این صدایه داغونی که الان داری نمیتونی بخونی که
* لیاااام، بذار تو حاله خودم باشم
زین : لویی اینجوری نکن، خب اگه واقعا عاشقش شدی، آدرسه خونشون و که بلدیم، فردا بریم دمه دره خونشون باهاش قرار بذار دیگه، اینکه مشکلی نیست
هری :
نایل : راس میگن دیگه، اصن خودم میگم بهش، فقط جونه مادرت دیگه حرف نزن من گشنم شد
* نههههههه الان اون بچس هنوز، بعدشم، براش بد میشه
لیام : چرا ؟؟؟؟؟؟ مگه میخوای چیکار کنی ؟؟؟؟
* مگه قراره کاری کنم
نایل : نمیشه گفت بچه اینجاس
هممون غیر از نایل :
خوده نایل :
* اصن فراموشش کنید
هری : تو هم باید فراموشش کنی
* باشه
لیام : پس بریم بخوابیم دیگه
* شماها برین بالا من یه چند دیقه دیگه میام

_ رفتم نشستم تو حیاط کناره گلا یاده امروز ظهر قبل از رفتنمون به فروشگاه افتادم
وقتی اومدیم تو حیاط زول زده به باغچه که ازش پرسیدم چیشده
بهم گفت
× اینا چقدر قشنگن ، نشست کناره باغچه و چند دیقه ای به گلا داشت نگاه میکرد

زین : من اینو دارم
* چی ؟؟؟؟
زین : ظهر که الینا اینجا نشسته بود من ازش یه عکس گرفتم
* بده ببینم ، ببینش چقدر خوبه
زین : جدی جدی عاشقش شدی ؟؟؟؟؟؟
* آره
زین : باشه باشه، آروم باش یه فکری میکنیم، فعلا که باید صبر کنیم
* آره میدونم، زین اون همه چی داره، هر چیزی که من میخوام که یه دختر داشته باشه، اون کامله generally she is the best
زین : الان میخوای چیکار کنی ؟؟؟؟؟؟ همینجوری گریه کنی ؟؟؟؟ میدونی که چند روز دیگه باید mv جدید و بسازیم، آخه با این حاله تو ؟؟؟؟
* من با خودم کنار میام، فقط زمان میخوام
زین : پاشو ببینم، you are the leader of 1d
Come on man you should guide us
* من الان ... نمیدونم، ولش کن
زین : اینجوری نباش، این مودتو دوس ندارم (این جمله سرقت شده از یه دوست میباشد، خودش میدونه کیه )

story of my lifeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora