پ ن : میدونم دیر گذاشتم
ولی شرمنده
وقت نداشتم_ خوابش برد
میترسیدم گوشیشو جواب بدم
با ترس و استرس گوشی و برداشتم طرف داشت میگفت^ الو، الی تو چیشدی یهو ؟؟؟؟ اونروز اون چه صدایی بود که اومد ؟؟؟؟؟ چرا رفتی یهو ؟؟؟؟؟؟ الی ؟؟؟؟؟ خوبی ؟؟؟؟؟ چرا جواب نمیدی ؟؟؟؟؟
* الو
^ ببخشید من داشتم با دوستم صحبت میکردم،شما ؟؟؟؟
* اووم،راستش اممم خب چیزه، الان... یعنی تو واقعا.... ملانی هستی ؟؟؟؟؟
^ بله و میشه بگی شما کی هستی و میشه گوشیو بدی به الینا
* من چیزم یعنی چیزشم
^ نمیفهمم گوشیو بده به خودش
* خب نمیشه چون خوابیده
^ میشه اذیت نکنی ؟؟؟؟ من واقعا وقت ندارم
باید زود برم، وگرنه نمیدونم چی میشه
* من اذیت نمیکنم،باور کن خوابیده
یعنی الان باهات حرف زد میدونم
ولی خب بیمارستان و براش آرامبخش زده بودن و اونم خوابیده
^ چرا بیمارستاااااااااان ؟؟؟؟؟؟ چیشده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو کی هستی ؟؟؟؟؟؟
اهههه لعنتی من باید برم
* خب من
^ بیب بیب بیب بیب بیب ......_ قطع کرد ......
ملانی دوسته الی زنده بود
معلوم شد حرفایه الی یه مشت توهمه الکی نیستن
واقعی بودن
مخم کاملا هنگ کرده لود
نمیتونستم باور کنم
یعنی چه اتفاقی افتاده بود ؟؟؟؟؟
چیشده بود ؟؟؟؟؟؟
همونجا کنار الی با همه ی این فکرا خوابم برد
که بعده 12 ساعت الی بیدارم کرد
اصن باورم نمیشد که 12 ساعت بود خواب بودم
کله بدنم درد میکرد
خیلی بد خوابیده بودم
مطمئن بودم الی الان سریع سراغه ملانی و میگیره که گرفت× لویی، ملانی بود واقعا، باور کن
* آره عزیزم، میدونم من باهاش حرف زدم اون زنده اس و حالش خوبه و گفت که ..... دوباره زنگ میزنه
پس نگران نباش
× کی زنگ میزنه ؟؟؟؟؟ کی دوباره میتونم ببینمش ؟؟؟؟؟ چقدر دیگه باید صبر کنم ؟؟؟؟؟؟
* آروم باش الی، میبینیش به زودی مطمبن باش خیلی زود میبینیش
الان تو فقط باید به فکره خودت باشی و بس
و باید بشینیم یه تصمیم درست بگیریم
چون حالا که ملانی زنده اس و این همه سال پیداش نشده
یعنی هنوز پیشه آریانا ه
پس باید بتونیم از اونجا بیاریمش بیرون
باید به پلیس خبر بدیم حتما
من خودم میوفتم دنباله همه چی
تو فقط به خانواده ی ملانی آروم آروم همه چی و بگو
حقشونه که بدونن
× خودم هنوز باورم نمیشه
____________ از نگاه الی_ یه حسه خیلی بدی داشتم
یه استرس زیاد
یه حسه خفگی
یه هیجان زیاد
و یکم ترس
حالم خوب نبود اصلا برا همین هنوز مرخص نشده بودم
ماجرا رو
به مامانه ملانی با ترس و لرز گفتم
بیچاره نمیدونست باید گریه کنه یا بخنده
باورش نمیشد اصلا
هر روز میومد پیشم و منتظر میموند که ملانی زنگ بزنه
اما یه شب به اصراره بابایه ملانی رفت خونشون که یکم استراحت کنه همون شب ملانی برایه باره سوم بهم زنگ زد
نفسم بالا نمیومد
فقط لویی پیشم بود و داشت سعی میکرد آرومم کنه و مجبورم کرد زود حواب بدم که اون قطع نکنه
زدم رو بلندگو و با گوشی ه لویی شروع کردم به ظبط کردنه صداش