قسمت چهاردهم : سرطان

174 21 10
                                    

پ ن : بچه ها همین اول یه عذر خواهی اذتون بکنم
بخاطره قسمت قبلی
وحشتناک پره سوتی ه تایپی بود و از نظره نگارشی خیلی داغون بوود
شرمنده بازم
چون قسمته قبل کلا بساطی بود
کلی ازش حذف شده
در کل دارم داستان و کلا سانسور میکنم
چون خیلی طولااانیه
الان این قسمت باید قسمت 29 میشد
اما من کلیشو زدم
چون وقتم کمه و باید زود تمومش کنم
من امسال پیش دانشگاهی ام
ولی از اصله داستان نمیزنم
بعد از اینکه این داستان و کامل گذاشتم و تمومش کردم
دیگه تا بعده کنکورم داستانی و نمیذارم
اما بعده کنکور، دوباره برمیگردم با کلیییییییی داستان ه جدید
البته اگه وقت کنم براتون داستانه کوتاهه سفارشی میذارم :)
فن فیک خونا میدونن منظورم چیه
و اینکه من دوست دارم باشما ها آشنا بشم
من تا الان داستانامو تو وبسایت هایه مختلف و یا تو اینستاگرام میذاشتم
اما تصمیم گرفتم یه واتپد بسازم که دیگه آواره نباشم :)))
خلاصه هرکی دلش خواست در هر موردی با من کار داشت بهم پیام بده
خوشحال میشم کلی
آیدیه اینستامو که تو چنتا قسمت نوشتم براتون
چقدر حرف زدم
بازم شرمنده
راستی، هر نظری هم دارین در مورده رونده داستان که فکر میکنین اینجوری بهتر میشه
بهم بگین

قسمت چهاردم
_______________ از نگاه الی

_ وقتی لویی و نایل رسوندنم خونمون به لویی اصرار کردم که بمونن و نرن
احتمال میدادم که جسی و نلی خونمون باشن
میخواستم خوحالشون کنم بکنم ...
اوناهم قبول کردن خوشبختانه ....
بعده اینکه همه رو دیدم خیالم راحت شد
آروم شده بودم دیگه .....
نلی بیش از اندازه از دیدنه نایل ذوق زده شد و درجا غش کرد
من رو مبل خوابم برد ....
صبح که از خواب بیدار شدم و دیدم تو اتاقه خودمم خیلی خوشحال شدم، چون فکر میکردم تمامه اتفاقایه دیشب خواب بودن
با ذوق از رو تخت بلند شدم و کمرم به شدت تیر کشیید
بالاخره از رو تخت بلند شدم و پانسمانه کمرم و باز کردم و رفتم یه دوش گرفتم ....
از حموم که اومدم بیرون فقط یه حوله دورم بود و یه حوله هم پیچیده بودم دوره موهام
اومدم و نشستم روبه رویه میزم و داشتم خودمو نگاه میکردم و جوشایه رویه صورتم ورانداز میکردم که چشمم خورد به یه پاکته صورتیه کوچولویه خیلی خوشگل که کناره میزم بود
برداشتمش، پشتش اسمه منو نوشته بود
بازش کردم ....
حدس میزدم از طرفه هر کسی باشه غیر از لویی
از طرف خودش بود .....
باورم نمیشد، حدس زدم که دیشب اینو گذاشته باشه
متن نامه :

دلنوشته ی شماره "1"
از طرف "لویی"
برایه " الینا "

سلام الینا، نمیدونستم چجوری باید حرفامو بهت بزنم، این نامه رو به صورت کاملا عجله ای برات نوشتم
البته پاکت نامه اش و قبلا با کمکه زین درست کرده بودم
الینا جان، فقط میخواستم بهت بگم که من و پسرا هنوز پایه حرفی که بهت زدیم هستیم
ما کمکت میکنیم
البته اگه خودت بخوای
اگه نخوای دیگه نمیام سراغت، فقط مراقبه خودت باش
اگه دلت خواست بازم مارو ببینی میتونی به من فقط یه زنگ بزنی
اینم شماره تلفنمه 00445247290728
فقط کسی نبینتش وگرنه من بیچاره میشم ....
خداحافظ
Your majesty Louis Tomlinson

story of my lifeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora