قسمت سیزدم : عشق به سبکه نایل

173 20 7
                                    

نخوابیدم، زول زده بودم بهش فقط و داشتم نگاش میکردم
یک دفعه حالته چهرش عوض شد
انگار درد داره یه آهه کوچیکی کشید و چشماش و باز کرد و گفت

× لو....لو...للو...لووویی ؟؟؟؟ خووخووو.....خودتی ؟؟؟؟ واقعا خودتی ؟؟؟
*آره، خودمم. تو خوببببی ؟؟؟؟؟

_یکم تکون خورد و باز حالته چهرش تغییر کرد و گفت

× عآآآه، عآعآییییی، مم..مممن خووبم
*درد داریییییی ؟؟؟؟؟؟

_یکم آه و ناله کرد و تکون خورد و سعی کرد که بلند شه بشینه منم گفتم

*دراااز بکشششش، تو بااااید استراحت کنییی
×لوویی ... میمم...میی.ممیش..می...شه
*چی ؟؟؟؟؟ بگی الی جان، هرچی میخوای بگو

_ دستامو گرفت و گفت

× منو ببر خونمون منو ببر خونمووووون

_ دوباره داشت اون حالت بهش دست میداد منم سریع دستاشو گرفتم و بغلش کردم و خی میگفتم

*باشه، باااشه الی، آروم بااااش، هییییس هیچی نگو دیگه
آروم باش
میبرمت الان
باااشه ؟؟؟؟
×نذار دیگه ببرنم، لووووییی نذار دیگه برم اوووونجا، لوووییی بهم قول بده، قول بده منو میبری خونمون، قول بده که کنارم بمونی و نذاری دیگه اذیتم کنن
* باشه الی، قول میدم بهت، بهت قول میدم، لطفا تو فقط آ..روم باش

_بهش قول دادم .....
قول دادم که کنارش بمونم ....
قول دادم نذارم کسی اذیتش کنه ....
قول دادم .....
که ای کاش قول نمیدادم .....
کاش میدونستم قول دادن از نظره الی با قول دادن از نظره بقیه ی آدما فرق ... داره
کاش میدونستم وقتی بهش قول میدی، یعنی چی .....
بعده اینکه بهش قول دادم
بغلش کردم و هی سعی میکردم دیگه گریه نکنه
وقتی یکم آروم شد بهش گفتم
* الی همونجا بشین، من، من برم پاشین و آماده کنم که بریم خونتون، باشه ؟؟؟

_ سرش و تکون داد
منم کمکش کردم دراز بکشه
بعدشم با عجله رفتم پایین
زین خواب بود رو مبل جلو تلوزیون
نایلم تا کمر دلا شده بود تو یخچال :|
منم دویدم رفتم تو حیاط اما سوئیچ و پیدا نکردم
یادم افتاد دسته نایله، رفتم و کشیدمش از تو یخچال بیرون
کم مونده بود که یخچال و ببلعه دیگه
ازش پرسیدم سوئیچ کجاس
برگشته میگه

نایل : تو شکمه منه
*مسخره بازی در نیار، اوضاع خرابه، باید الی و ببرم خونشون
نایل : منم میام
* نخیر تو کجا میخوای بیای ؟؟؟؟
نایل : یکی باید حواسش با الی باشه، یکی هم رانندگی کنه
* باشه، راس میگی، من میرم میارمش پایین، تو هم برو ماشین و آماده کن
نایل : باشه ولی تو فردا باید منو ناهار ببری رستوران
* باااااااشه

_اومدم بالا دیدم داره گریه میکنه بهش گفتم که الان میبرمش خونشون
خوشحال شد ....
کمکش کردم از رو تخت بلند شد و از پله ها آوردمش پایین
تو ماشین هم دراز کشیده بود رو پاهام و دستم و محکم گرفته بود و تو کله مسیر داشت آروم گریه میکرد
وقتی رسیدیم جلو دره خونشون
منو نایل کمکش کردم از ماشین پیاده شد و تا جلو دره خونشون بردیمش، وقته زنگه دره خونشون و زد
ازش خداحافظی کردم و میخواستم برم
که دستمو گرفت و گفت ....

story of my lifeHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin