قسمت بیست و شش : بازگشت ملانی

73 8 1
                                    

__________ از نگاه لویی

_ تو راهه برگشت قرار شد الی رانندگی کنه
وسطایه راه بودیم که گوشیش زنگ خورد
با اینکه پشته فرمون بود جواب داد
نمیدونم کسی که پشته تلفن بود بهش چی گفت که الی انقدر یهو داغون شد
کنترل ماشین و از دست داد و کوبیدش به دیوار
اوضاع خیلی بدی بود
سرعت الی خیلی خیلی خیلی زیاد بود و با اون سرعت وقتی ماشین و کوبید به دیوار
ماشین خورد شده بود کلا
شیشه هایه ماشین خورد شده بودن
من تو حالته نیمه بیهوشی بودم ولی الی کاملا بیهوش شده بود
من میدیدم که پلیس و آتش نشانی و آمبولانس و کلی آدم دورمونن
میدیدم که دارن سعی میکنن مارو از ماشین بیارن بیرون
درهایه ماشین از تو قفل بودن و شیشه ها همه ترک خورده بودن و خورد شده بودن برا همین نمیدونستن چجوری باید مارو بکشن بیرون
بعده کلی اینور اونور و دردسر من و از ماشین آوردن بیرون
دیگه داشتم از حال میرفتم
یکی از آتش نشانا اومد جلو بهم گفت

^ میدونم که حالتون خوب نیست
فقط لطفا یه اسم و فامیل از خودتون و یه شماره تلفن که بتونیم باهاش تماس بگیریم و حالتون و اطلاع بدیم بهشون
بهم بدین
و بگین که چند نفرین تو ماشین فقط 2 نفر ؟؟

_ تمامه زورمو جمع کردم و شماره ی لیام و دادم و گفتم که 2 نفر بودیم تو ماشین و از حال رفتم

______________ از نگاه لیام

_ خواب بودم که گوشیم زنگ خورد
شماره ی ناشناس بود
قطع کردم
دوباره زنگ زد
بازم قطع کردم
باره سوم با ترس از اینکه طرفدار باشه جواب دادم
لیام : بله ؟؟؟؟؟
^ سلام شبتون بخیر، ببخشید مزاحم شدم، چند ساعت پیش حوالی اتوبان x یه تصادف خیلی بد اتفاق افتاد
2 نفر تویه ماشی بودن
یک دختر جوان و یک پسر جوان
که هنوز نتونستیم شناساییشون کنیم و الان هردو بیهوشن
فقط اون پسر جوان تونست شماره ی شمارو بهمون بگن
لطفا تشریف بیارین بیمارستان y تا ببینین از آشناهاتون هست یا نه
لیام : باشه الان سریع خودمو میرسونم

_ نمیدونستم کی میتونه باشه
یه دختر و پسر
یعنی نلی و نایل بودن
یا جسی و زین
یا شایدم لویی و الینا بودن
سوفیا و برادرش
یا شایدم هری و با یه مدله دیگه اس
آخه اگه هری و زین و لویی و نایل بودن که همه میشناختنشون
پس کی میتونست باشه
سریع رفتم و تو راه به نایل زنگ زدم چند بار بعده باره پنجم جواب داد و خیالم راحت شد
هری و زین و سوفیا هم جواب دادن
اما از لویی و الینا خبری نبود امیدوار بودم که شب و باهم باشن و گوشیاشون کنارشون نباشه
یا اینکه خواب باشن
خودمو رسوندم بیمارستان
با کلی بالا پایین رفتن تو بیمارستان بالاخره دکتر و پیدا کردم

لیام : سلام لیام پین هستم
^ سلام بفرمایین از این طرف، وضعیته دختر اصلا خوب نیست اما شرایطه پسر خیلی بهتره اما فعلا بیهوشه
شما چه نسبتی باهاشون دارین
لیام : خب اول بذارین برم ببینمشون تا بکم چه نسبتی باهام دارن :| شما منو نشناختین
^ باید میشناختم
لیام : نه راحت باشین، فقط سریعتر بریم چون الان اگه اینجا منو ببینن و بفهمن اینجام بیمارستان میترکه
^ کیا نفهمن ؟؟؟؟؟
لیام : اسم واندایرشکن به گوشتون نخورده تا حالا ؟؟؟؟
^ چرا همون گروه 5 نفره ی لوس، چطور ؟؟؟؟
لیام : خب من جز یکی از اون 5 تا پسره لوس هستم، فقط اگه میشه زود بریم من ببینم اینا کی ان
که من دارم از نگرانی دیوانه میشم
حدس میزنم یکی از دوستام باشه

story of my lifeTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon