_ وقتی نگاهش کردم، قلبم حری ریخت پایین× نن..نن.نلی ، خودتی ؟؟؟؟؟؟
نلی : معلومه که خودمم_ ناخودآگاه بلند شدم و بغلش کردم و شروع کردم به گریه کردن، اونم گریه کرد
نلی : تو کجایی دختر ؟؟؟؟؟ تو و ملانی کجا غیبتون زد یدفعه
× داستانش مفصله
نلی : ملانی کجاس ؟؟؟؟
× جسی کجاس ؟؟؟؟؟
نلی : اول بگو ملانی کو ؟؟؟؟ شماها کجا بودین این 4 سال ؟؟؟؟؟
× گفتم مفصله، میگم براتون، حالا بگو جسی کجاس
نلی : تو کلاسه داره درس میخونه طبق معمول، الان بهش زنگ میزنم بیا
الو جسی پاشو بیا تو حیاط
جسی : صبر کن الان این درس تموم میشه میام
× همین الان بیا
جسی : باااااااشه اومدم
_ بعده چند دیقه جسی کتاب بدست و سر تو کتاب اومد تو حیاط، نلی وقتی دیدتش داد زد و صداش کرد، اونم با غر اومد سمته ماجسی : ااااا، نلی چند بار گفتم وقتی من دارم درس میخونم صدااااام ن ک ن .... ال..ال.اللل.الینا، تو تو تو واقعا الینایی
× آره عزیزم، خودمم، خودمم قوربونت برم
جسی : باورم نمیشه، تو کجا بودی آخه ؟؟؟؟؟ ملانی کجاس ؟؟؟؟؟ ازش خبر داری ؟؟؟؟
× آره ازش خبر دارم
نلی : بگو چیشده دیگه
_ زیییییینگ، زنگ خورد و مجبور شدیم بریم تو کلاس، البته من رفتم دفتره مدیر چون که نمیدونستم کدوم کلاس باید برم
که اونم منو برد سره یه کلاس و گفتمدیر : ایشون دانش آموزه جدیدمون هستن، خودتو معرفی کن
× الینا پاول هستم از اینکه قراره باهم همکلاسی باشیم خیلی خوشحالم
مدیر : خب برید بشینید،وقته کلاس و بیشتر از این نمیگرم
_ خوشبختانه کلاسم با کلاسه جسی و نلی یکی بود
اگه بخوام جسی و نلی و معرفی کنم
اینطوری میتونم بگم که : منو جسی و نلی و ملانی، 4 تایی از وقتی که 4 سالمون بود باهم دوست بودیم و همیشه کناره هم بودیم
البته نا خانوادگی
ولی منو ملانی خانوادگی دوس بودیم کلا، اما با جسی و نلی نه
اون 2 تا باهم بودن
ما 2 تا هم باهم
اما 4 تایی همیشه کناره هم بودیم تا اینکه اون اتفاقه کزایی برا منو ملانی افتاد و ما از هم جدا شدیم البته تا الان که باز کناره هم جمع شدیم اما بدونه ملانی
خلاصه اون زنگم تموم شد
با جسی و نلی از کلاس اومدم بیرونجسی : خب بگو دیگه الینا من دارم سکته میکنم
نلی : راس میگه دیگه بگووووووو
× من... آخه...میشه
نلی : چرا انقدرررر من من میکنی
× آخه مامانه من الان دمه دره بیاین بریم خونه ی ما، اگه میخواین بفهمین قضیه چیه
جسی : باشه میایم
× واقعا
نلی : آرههههههههه
× باشه_نلی و جسی زنگ زدن و به ماماناشون گفتن که امروز دیر میان خونه و شایدم نیان
بعدشم باهم رفتیم خونه ی ما
تو کله مدتی که تو راه بودیم مامانم داشت در مورده معضلات ترافیک که چه عواقبی داره صحبت میکرد
وقتی رسیدیم یه راست رفتیم بالا تو اتاقه من
لباسامو عوض کردم و نفری یه دست لباسه نو هم دادم به جسی و نلی
البته خب چون از هیچکدوم از لباسام استفاده نکرده بودم تا حالا همشون نو بودن
خلاصه نشستیم و نلی پاشد رفت وایساد کناره پنجره ی اتاقم که رو به حیاطه خونمون بود و حدوده 2 متر فاصله داشت تا پایین