قسمت نه : سؤ تفاهم

243 24 8
                                    

_اون شب کلی باهم شوخی کردیم و حرف زدیم و ساعت 4 دیگه خوابمون برد
اما ساعت 7 و نیم مامانم بیدارم کرد که بریم مدرسه
با کلی غر بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و با نیم ساعت تاخیر رسیدیم مدرسه
وقتی زنگ خورد و مدرسه تموم شد جسی و نلی بازم گفتن که میان خونه ی ما
منم قبول کردم
مامانم اومده بود دنبالم
تو راه یهو نلی برگشت گفت

نلی : خانم پاول، چرا تو این 4 سالی که الی نبود، شما هیچ خبری از حالش به ما ندادین، حتی وقتی اومدیم دمه خونتون در و باز نکردین
نلی : من حتی به تلفنتون چند بار زنگ زدم، اما جواب نمیدادیید، ما خونه ی ملانی هم رفتیم
اونجا هم همین بساط بود
جسی : چرا به ما هیچی نمیگفتین ؟؟؟؟؟؟ ما هزار جور فکر به سرمون زده بود
مامان : خب، چی بگم، اون موقع ما به همه شک داشتیم، فکر میکردیم گم شدنه یهویی ه ملانی و الینا کاره هرکسی میتونه باشه
بعده 5 ماه که معلوم شده قضیه چی بوده، دیگه از ترسمون کسی رو راه نمیدادیم و با هیچ کس غیر از اقوامه نزدیک رفت و آمد نمیکردیم، نگران بودیم که این اتفاق برایه ملیسا یا الونور هم بیوفته
جسی و نلی : آهاااااان
جسی : ولی خانم پاول به جونه خودم ما دزد نیستیم
مامان : میدونم عزیزه دلم، ولی خب اون موقع شرایطه ما یکم سخت بود
نلی : بله، میفهمم
× خب حالا بسه دیگه، الان که من اینجام بسه دیگه

_ وقتی رسیدیم خونه، نلی که باز برگشت گفت گشنشه و غذا میخواد
یچیزی برداشتم و رفتیم تو اتاقه من باهم خوردیم و طبقه دیروز کلی مسخره بازی کردیم و حرف زدیم

_________ تو یه جایه سبز موقعه ضبط موزیک ویدئو

کارگردان : خب پسرا دیر کردیم کلی
بجنبین که باید امروز حتما یکمشو ( یک مقدار کم از آن را ) ضبط کنیم
هری : موز نیست چرا تو اینجا
نایل : هاهاهاهاهاها
لیام : بچه ها جمع شید اینجا، لباسامون باید بپوشیم دیگه
زین : گفته باشم نمیذارم منو تو آب بندازینا
لیام : لویی و میندازیم
نایل : هاهاهاها خب بهتر اونجوری مخش باز میشه یکم
زین : فقط نگین که دوباره لویی قراره رانندگی کنه
کارگران : چرا لویی قراره رانندگی کنه
لیام : میمیریم کهههههه
نایل : هاهاهاهاهاهاها
هری ( البته موز به دست ) : نمیشه لیام بشینه
مودست از اون ور یهو پیداش میشهو میگه : نخیر نمیشه
لیام : باز این مرتیکه پیداش شد
نایل : هاهاهاها آره
هری : من موز نمیدم
زین : بحث موزایه تو نیست الان
لیام : واای فقط به لو گیر نده که اینجا الان...
مودست : لووووویی، تو حواست کجاست، دنبالم بیا باید درباره ی یسری از مسائل باهم صحبت کنیم
زین : فک کنم بدبخت شدیم
نایل : هاهاها، الان باز لویی حالشو میگیره هاهاهاها
لیام : میشه انقدر نخندی ؟؟؟؟
نایل : هاهاهاهاهاهاهاها
زین : جوابت کامل بود نایلر
لیام : هری تو هم انقدر موز نخور
زین : ااااا، بسه دیگه باز واسه من ددی شده
نایل : هاهاهاها o_O
لیام : o_O
هری : o_O
زین :)

story of my lifeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang