ییبو معشوقهی جدیدش رو به خرید برد تا انواع اقسام لباسها، کفشها و اکسسوریها و بقیهی موارد لیست خریدش رو بخره. هنوز باورش نمیشد خودش رو وسط همچین ماجرایی انداخته باشه چون از قرار معلوم دوست عزیزش قرار بود یک دیوونه بازی حسابی راه بندازه. سونگیون پشت سرهم سفارش انواع لباسهای زننده و باز۱ رو میداد تا ظاهرش کاملا شبیه یه هرزهی سکسی بشه. فقط یک ذره مونده بود تا ییبو مشت و لگدش رو نثار سونگیون کنه. محض رضای خدا چی توی سر ییبو خورد که سونگیون رو برای این کار انتخاب کرد؟ توی اکیپ پنج نفرهشون این بشر از همه بیحیاتر بود.سونگیون کاملا به ییبو چسبیده بود و با شادی میخندید. هر از گاهی هم به چیزی اشاره میکرد تا براش بخره. مثل یک تازه عروس بالا پایین میپرید و ییبو کاملا داشت نقش شوهرش رو ایفا میکرد. بالاخره خرید کردن برای سونگیون تموم شد و ییبو درحالی که به صورت خودش آروم ضربه میزد، زیرلب زمزمه کرد ″دارم این کارو میکنم تا جانمو برگردونم.. دارم این کارو میکنم تا اون عاشقم بشه.. آره.. دقیقا هدفم همینه.. که جانمو برگردونم، همین.. اه لعنت به هفت جد و آبادت سونگیون که روانیم کردی!″ وانگ ییبو همهی اینها رو با خودش زمزمه کرد چون سونگیون داشت کاری میکرد که ییبو بخواد به هر جایی که دم دستش بود سرشو بکوبونه.
″عزیزم؟ این تاپ و شلوارکا رو نگاه کن. میخوام امتحانشون کنم، و اوه! باید موهامم رنگ کنم تا گوگولی بشم.. فکر کن حالا این وسط جان بهجای تو عاشق من بشه.. نظرت چیه؟″ سونگیون به وضوح تیکه انداخت تا به هوسباز بودن جان اشاره کنه. با دهن بسته خندید ولی وقتی دید ییبو چطور با خشم نگاهش میکنه خندهش رو سرکوب کرد.
″الاغ! من نیاوردمت اینجا که جان رو از من بدزدی، آوردمت که از یکی دیگه بدزدیش! یه کار نکن از اینکه رفیقمی نا امید بشم و بکشمت! من دیگه نمیخوام با یه مرد دیگه سر کسی که عاشقشم رقابت کنم مخصوصا با رفیق صمیمی خودم! فهمیدی یا دوباره بگم؟!″ ییبو با عصبانیت و درحالی که مشت گره شدهش رو بالا آورده بود با سونگیون حرف زد و ترسوندش. سونگیون با نگرانی خندید و نگاهش رو سمت دیگهای داد.
ولی ییبو به حرفهایی که زده شد فکر کرد. اگه واقعا چشم جان سونگیون رو میگرفت چی؟ جان واقعا آدم بیحیایی بود و ابداً ازش بعید نبود که بجای خود ییبو بیفته دنبال بهترین دوست ییبو. اگه سونگیون دل جان رو ببره و بخواد با اون باشه چی؟ آیا با دخیل کردن سونگیون شومترین تصمیم زندگیش رو گرفته بود؟ ییبو کلی با خودش فکر کرد و عواقبش رو در نظر گرفت. حالا کمکم داشت از این ایده متنفر میشد که پای یه معشوقه رو به ماجرا باز کرده.
سونگیون که متوجه شد چقدر حرفاش روی بهترین دوستش تاثیر گذاشته، نزدیک شد و شونهی ییبو رو گرفت. لبخند زد ″بیخیال ییبو، من قرار نیست کارهایی که الان تو ذهنت میچرخه رو انجام بدم. داشتم باهات شوخی میکردم تا شبیه یه معشوقهی واقعی بنظر برسم. نمیخوام بخاطر این حرفا کنار همدیگه معذب بشیم؛ علیالخصوص وقتی کنار جان هستیم. بیا حرفهای فیلم بازی کنیم و بعدش میبینی جان چطور سینه خیز به سمتت میاد. و درضمن...!″ دوباره به حالت شیطنت آمیزش برگشت و پوزخندی زد که خباثت ازش میبارید. ییبو خیلی خوب اون مدل پوزخندش رو میشناخت و منتظر موند تا حرفش رو بشنوه. ″من هیچکسو مثل شوگر ددی خودم دوست ندارم″ چشمکی به ییبو زد و جوابش پس کلهای بود که از سمت ییبو نثارش شد.
YOU ARE READING
My Sister's Husband
Romanceژان و برایت با هم رابطه دارن. و خواهر ژان زن ییبوئه. ولی موقع بدنیا اوردن بچه دومش میمیره وبعد ژان باید طبق سنت و رسم خونوادشون و برخلاف میلش با ییبو ازدواج کنه! ꩜Writer: pricelessjew22 ꩜𝗧𝗿𝗮𝗻𝘀𝗹𝗮𝘁𝗼𝗿 : Mornick,Narges ꩜𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 :Romance,Ang...