"چپتر بیست‌وچهارم"

113 20 2
                                    

/*

ییبو به دنبال خانم شیائو به داخل اتاق رفت تا حرف حسابش رو بشنوه. متعجب بود چرا گفته دنبالش بره و از رو صورتش میتونست حدس بزنه که پای چیز مهمی باید درمیون باشه که احتمالا در مورد همسرشه.

خانم شیائو بخاطر دیدن اقدام به خودکشی پسرش تقریبا تا دم مرگ رفته بود و برگشته بود، اره درسته اون قوی بود ولی دیدن اینکه به پسرش اینقدر فشار اومده اونم فقط و فقط بخاطر کارهایی که انجام داده بود و این فشار اینقدر زیاد بود که اون دست به خودکشی بزنه،عقل رو از سرش میپروند. اره اون همه این کارا رو از روی قریضه مادرانه‌اش انجام داده بود ، بخاطر سنت و ابرو خانوادگیشون. جان فکر میکرد که اونا بهش اهمیت نمیدن ولی اون درمورد برایت تحقیق کرده بود و فهمیده بود که یه پسر بی بند و بار و بی عاره. کسی که از خانواده‌اش طرد شده و اونو فرستادن یه کشور دیگه تا جلو دست و پاشون نباشه

(م: چه داستان اشنایی)

برایت از ازدواجی که براش ترتیب داده بودن سر باز زده بود، پدر و مادرش مخالف همجنس‌گرا بودنش بودن که البته برایت به کتف مبارکش بود نظرشون.

(م: اقا من یه توضیحی بدم درسته که داستان تو دنیای هست که مردا قابلیت حامله شدن رو دارن و به اصطلاحی مرد و زن تو این مورد برابرن ولی همچنان یه سری رسوم و عقاید هست دیگه )

خانم شیائو مخالفتی با همجنگسرایی نداشت و با خانواده برایت در این مورد مخالف بود اما اون‌هم به سنت های خانوادگیشون پایبند بود و خوشش نمیومد که بچه از والدینش سرپیچی کنه.

پدر و مادر برایت افراد سرشناسی تو حوزه تجارت اوناهم محسوب میشدن و خانم شیائو با کمال میل اجازه میداد تا جان عضوی از اون خانواده بشه فقط اگه اون پسره یک لاقبا یکم مسئولیت پذیر بود.

وقتی صبحت از خانواده و خدشه وارد کردن به اسم خانواده بود برایت به بهترین نحو ممکن این کار رو انجام میداد.

یه بی عار و بی کار ؛ ادمی که نه هدفی داشت نه هیچ چیز دیگه پسرشو میخواست. کسی که سیگار کشیدن و نوشیدن براش یه روتین هر روزه بود و این زندگی چیزی نبود که به خودش اجازه بده تا بذاره پسرش همچین چیزی رو تجربه کنه.

پیوند این دو خانواده ثروتنمد مسلما به سود هر دو طرف میبود ولی با وجود برایت ، اگه رگش رو هم میزدن اجازه همچین چیزی رو نمیداد. ترجیح میداد پسرش تا اخر عمرش بترشه ولی با همچون کسی نره زیر یه سقف.

شیائو جان، پسرش هم یه ادم سیگاری و معتاد سکس بود، یه جوون سر خود معطل. البته جان یکم تلاششو میکرد تا وجهه خانواده‌اش رو حفظ بکنه ، مسئله ای که برایت به طور کامل توش رد شده بود.

دوتا معتاد سکس و سیگار و عاشق پارتی، خودتون میتونید تصور کنید بودنشون باهم چجوری باعث نابودی دوتا خانواده میشد. اونا برای هم مناسب نبودن و هرگز هم مناسب نخواهند شد و با ول کردن همدیگه به ارامش میرسن.

My Sister's Husband Where stories live. Discover now