جان بدون اینکه مقصدی داشته باشه از اونجا رفت. نمیدونست الان داره کجا میره. همه چیز توی یک چشم بهم زدن اتفاق افتاد، درست مثل یک بازی یا شاید هم یک فیلم سینمایی. چطور همه چیز درست توی یک روز خراب شد؟ چطور همهی آدمهایی که دوستشون داشت دست به دست هم دادن تا این بلا رو سرش بیارن؟ بدون اینکه ذرهای به احساساتش اهمیت بدن. کجای راه رو اشتباه رفته بود؟ در حق کی بدی کرده بود؟ این دقیقا کارمای کدوم اشتباهش بود؟ جان درحالی که با بیشترین سرعت ممکن رانندگی میکرد به هر دری متوسل شده بود تا شاید دلیلی برای وضع کنونی خودش پیدا کنه.
دوست پسری رو از دست داد که سالهای زیادی دوستش داشت، براش جنگید، همه کار کرد تا باهاش باشه، یعنی همهی تلاشهاش پوچ بود؟ برایت کسی بود که بخاطرش خواهر عزیزش رو از دست داد. تنها کسی بود که به جان اهمیت میداد و از ریز و درشت زندگیش خبر داشت. تمام غم و شادی جان رو میدونست. چطور تونست خواهرش رو بخاطر مردی از دست بده که بارها و بارها صاف توی چشمهاش خیره شده و دروغ گفته بود؟ بعد هم با کسی بهش خیانت کرده بود که میدونست جان چقدر ازش متنفره. واقعا نمیفهمید، چرا باید اینجوری میشد؟ چه توضیحی برای این اتفاقات وجود داشت؟
چرا؟ چرا با وین؟ اینهمه آدم توی چین هست، چرا رفت سراغ وین؟ جان راضیش نمیکرد؟ به اندازهی کافی تلاش نکرده بود تا وفاداریشو به برایت ثابت کنه؟ تو روی مادرش ایستاده بود، حتی بهش ثابت کرده بود ازدواج با وانگ ییبو هم نمیتونه مانع عشقش به برایت بشه. حالا جوابی که گرفته بود، این بود. خیانت و دروغ. لابد برای برایت کافی نبوده که تهش وین رو در حالی پیدا کرد که از دوست پسرش حامله بود. دیگه چیزی برای جنگیدن وجود نداشت. بهترین کاری که میتونست انجام بده این بود که رها کنه و بذاره اون دوتا باهم باشن.
با این افکار اشکهای جان مثل رود سرازیر شدن، محکم به فرمون ماشین ضربه زد. با صدای بلند و سوزناکی گریه کرد. از درد قلبش گریه میکرد، از خشم، از غم. شاید... فقط شاید کمی حالش بهتره بشه. ولی نشد! حالش بهتر نشد. قلبش شکسته بود، خرد و خاکشیر شده بود. زندگیش از هم پاشیده و هیچ چیز سرجاش نبود. بعد فهمید که شوهرش بهش مواد داده و به زور باهاش خوابیده. مردی که تازه داشت عاشقش میشد و درهای قلبش رو به روش باز میکرد یک عوضی دروغگو از آب دراومده بود.
اصلا چطور از همون اول احساس کرد عاشق وانگ ییبو شده؟ این مرد کسی بود که بهترین رفیقش رو آورده بود تا نقش معشوقه رو بازی کنه. چطور با این دروغها و کلکها باید کنار میاومد؟ اون حتی با معشوقهش روی یک تخت میخوابید. تختی که مال جان هم بود. چطور روش میشد؟ شاید جان هم برایت رو آورد و گول فریبهاش رو خورد اما هرگز پای برایت رو به اون تخت باز نکرد. تختی که از اول مال خواهر مرحومش بود! چرا ییبو این کارو کرد؟ اگه به جان اهمیتی نمیداد حداقل به همسر مرحومش که موقع بدنیا آوردن بچهش فوت کرد، احترام بذاره!
YOU ARE READING
My Sister's Husband
Romanceژان و برایت با هم رابطه دارن. و خواهر ژان زن ییبوئه. ولی موقع بدنیا اوردن بچه دومش میمیره وبعد ژان باید طبق سنت و رسم خونوادشون و برخلاف میلش با ییبو ازدواج کنه! ꩜Writer: pricelessjew22 ꩜𝗧𝗿𝗮𝗻𝘀𝗹𝗮𝘁𝗼𝗿 : Mornick,Narges ꩜𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 :Romance,Ang...