3rd pov<5 سال بعد>
"خدا لعنتت کنه جنی" از ته دل داد زد
"خودت بچه میخواستی عزیزم"
"من گوه خوردم با توووو" جنی از ترس نمیدونست چیکار کنه.
"به این فکر کن که یه مینی جنلیسا تو خونمون میدوئه و تورو مامان صدا میکنه ، قشنگ نیست؟"
لیسا که با حرف جنی کمی اروم شده بود ، نفس های عمیق کشید."سر بچه اومد بیرون ، یکم دیگه مونده خانم کیم شما میتونین"
و چند ثانیه بعد صدای گریه بچه بلند شد.
"تو اینجایی دخترم" جنی لبخندی زد و اشک از چشماش سرازیر شد."خوبی لیلی؟" لیسای خسته سرشو تکون داد.
"یکم استراحت کن دورت بگردم. امروز نشون دادی که خیلی قوی ای ، بهت افتخار میکنم" پیشونی همسرشو بوسید.
"دوست دارم لیلی من ، هم تو هم دختر خوشگلمونو"
"ماام دوست داریم بابا" لبخند رو لباس جنی نشست.
"بفرمایید بیرون خانم کیم. همکارام بچه رو براتون میارن" جنی سرشو تکون داد و دستای لیسارو بوسید و رفت بیرون.
"چیشد جنی؟"
"بچه به دنیا اومد ، حال لیسا هم خوبه نگران نباشید"
"خاله شدم" جیسو با هیجان گفت و جنیو بغل کرد.
"ایشالا قسمت شما"
"اتفاقا تو فکرش هستیم" جیسو رفت کنار همسرش و سرشو بوسید.
"تصمیم گرفتیم از پرورشگاه بیاریم"
"چقد قشنگ" جنی لبخندی به زوج روبروش رد.
"خانم کیم؟ بفرمایید اینم از دختر کوچولوتون"
جنی با احتیاط بچرو توی بغلش گرفت.
"سلام خانم کوچولو" اشک از چشماش سرازیر شد.
توصیف اینکه چه حسی داشت سخت بود
بوسه ای روی پیشونی دخترش زد."بیارش اینجا جنی" بچرو به طرف مادربزرگش برد.
برای اولین بار بود که همچین لبخندی رو ازش میدید.رو به چهسو کرد.
"میخواین بغلش کنین؟""من میترسم" جیسو گفت و عقب کشید.
"بیا اینجا رزی" بچه رو از بغل مادربزرگش گرفت
و تو دستای لرزون رزی گذاشت."چقد حس عجیبی داره" لبخندی زد و به انگشتش که بین دستای بچه بود نگاه کرد.
"انگار ازت خوشش اومده عزیزم. مطمئنم تو مادر خیلی خوبی میشی" لبخندی به همسرش زد.
"سلام بچه جون. من خاله مورد علاقتم"
با انگشتش گونه هاشو نوازش کرد.
"خیلی نرمه""لطفا بچه رو بدین میخوام ببرمش دیگه"
رزی بچه رو به پرستار داد."حال لیسا چطوره؟"

YOU ARE READING
Deception
Fanfiction|COMPLETE| 'فریب' تو دنیایی که همه مشغول فریب همدیگه هستن چجوری باید اعتماد کرد؟ دشمن همیشه در تلاشه که جایی بهت زخم بزنه اما همیشه که زخم زدن کار دشمن نیست گاهی از نزدیک ترین ادم زندگیت زخم میخوری و اونجاست که با خودت میگی چرا من؟ کدوم کارم اشتباه...