27

98 19 45
                                    

فلش بک:

جلویی آیینه کرواتشو مرتب کرد و دستی توی موهای بلندش کشید ...

بعد یه روز کامل کشت و کشتار حالا به سادگی جلوی آیینه نشسته بود به صدایی سوختن چوب ها گوش میداد و لبخندی روی لبهاش جاخوش کرده بود ...

به آرومی بلند شد و دستی به پالتو بلندش کشید ...

کم کم داشت صداهای بلند بیرون رو میشنید ...

اون به جنگ عادت داشت به کشت کشتار ...

براش جالب بود که چطور به سادگی سربازهای که صبح در تلاش برای نجات جونشون بودن حالا شاد و خندان دنبال این بودن که کدوم شراب رو مزه کنن...

با گذاشتن کلاه روی سرش به سمت در اتاق رفت ...

با لبخندی که از روی لبهاش پاک نمیشد دستگیره در رو فشرد و هوایی تازه بیرون رو به درون ریه هاش فرستاد ...

با حس رایحه ی شدید رز وحشی چینی به بینیش داد ...

به سمت اتاق فرماندش پا تند کرد ...

در حین عملیات که تهیونگ متوجه نزدیکی راتش شده بود اونو به زور به آکادمی فرستاد ...

میدونست که تهیونگ چه راتهای وحشتناکی داره ...

وارد اتاق فرمانده شد و حجوم فرموون های آزاد شده باعث حالت تهوعش شد ...

به قیافه خسته تهیونگ نگاه کرد که چطور لبه تخت نشسته و تمام بدنش از عرق میدرخشید ...

یون- هی بدنتو بپوشون یهو دیدی برات خیس شدم پریدم روت

ته سرشو بلند کرد و به یونگی نگاهی کرد ...

پوزخندی زد که موج دیگه از شهوت و درد به بدنش حجوم آورد ...

آهی کشید و بیشتر مچاله شد ...

یونگی کم کم حالت چهره اش خنثی شد ...

به سمت تهیونگ رفت و دستی روی پوست نم دارش کشید...

یون - هی قرصاتو خوردی

به سختی سری تکون داد ...

یونگی سرشو پایین انداخت و زبونشو روی لبهاش کشید ...

یون- میدونم اون بتا رو دوست داری وگرنه برات یه امگا جور میکردم تا راحت تر راتتو بگذرونی

با بالا اومدن چشمایی سرخ تهیونگ اخمی کرد و پس گردنی بهش زد ...

یون- هی اونجوری به من نگاه نکن احمق دلم به حالت سوخت وگرنه ولت میکنم همینجا بمیری

نگاهی به اطراف اتاق انداخت و دستشو از روی شونه تهیونگ برداشت ...

یون- اگه قرص رات نداشتی به یکی از سرباز بگو برات بیاره و من امشب نیستم به نامجون میسپارم حواسش به تو احمق باشه

War of loveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora