part 2

1.6K 260 17
                                    

وقتی من و تهیونگ و هوسوک سوییت رو ترک کردیم چشم‌های باریک شده‌ی جیمین دنبالم کرد. با خودم لبخند زدم. این پسر واقعا تحریک آمیز بود.

تهیونگ با کلافگی آه کشید.

" فقط بهم نگو که اون مو طلایی چشمتو گرفته. شدیدا رو مخه."

" خوب که چی؟ قطعا زندگی‌مو جالب‌تر و هیجان‌انگیزتر می‌کنه‌. "

" چی؟ کشتن روس‌ها و هرشب داشتن یه امگای جدید توی تخت‌خوابت همین کار رو برات انجام نمی‌ده؟"

" دوست دارم هرازگاهی شرایط رو تغییر بدم."

" نمی‌تونی اونو داشته باشی. جز گزینه‌ها نیست و کاملا ممنوعه‌. من نمی‌تونم به پدر بگم به‌خاطر ناخونک زدن تو به پسر امگای جؤن ، جنگ با مافیای شیکاگو رو تقدیم‌مون کردی. فقط یه راه وجود داره که بتونی مو طلایی رو توی تخت‌خوابت داشته باشی و اونم ازدواج باهاشه، که اینم قرار نیست اتفاق بیفته."

" چرا نه؟"

تهیونگ مکث کرد.

" بگو که داری شوخی می‌کنی یونگی! ."

شونه‌ای بالا انداختم. واقعا دلم نمی‌خواست فعلا ازدواج کنم، یا بهتره بگم هرگز، ولی پدر چند ماه بود که این موضوع رو در نظر داشت. تا الان هر امگایی رو که بهم پیشنهاد کرده بود در حد مرگ خسته کننده و حوصله سر بر بودن . من فقط یه امگای دختر مطیع نمیخواستم که تو آشپزخونه برام ظرف بشوره . من یه جفت میخواستم که بتونه در هر شرایطی الفای وحشی و دیوونه ام رو همراهی و کنترل کنه . تهیونگ شونه‌مو گرفت و نگهم داشت.

" تو امشب از جؤن پسرشو خواستگاری نمی‌کنی."

به آرومی پرسیدم

" این یه دستوره؟"

" نه، یه نصیحته."

پوزخندی زد و ادامه داد:

" اگه بهت دستور می‌دادم تو درهرصورت انجامش می‌دادی تا فقط منو اذیت کنی."

" من یه آلفای نوجوون کله‌خر نیستم."

با نیشخند اینو گفتم چون تهیونگ خیلی خوب منو می‌شناخت.

" فقط می‌خوام صبر و حوصله پیشه کنی. شاید الان عوضی‌بازی‌های جیمین جذاب به نظر بیاد ولی شک دارم این حس بیشتر از چند روز طول بکشه. من تو رو می‌شناسم. به محض اینکه شکارت تموم بشه و چیزی رو که می‌خوای بدست بیاری، تمایل‌تو نسبت بهش از دست می‌دی. ولی این دفعه برای همیشه گیر میفتی."

" نگران نباش. امشب فقط می‌خوام عشق و حال بکنم. باعث می‌شه جیمین رو هم به کلی فراموش کنم ."

**************

عروسی جونگ‌کوک و تهیونگ

{Jimin pov}

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}Where stories live. Discover now