" اوه جیمین، من خیلی نگرانت بودم. خیلی خوشحالم که اینجایی."
جونگکوک داشت گریه میکرد و صورت خودم هم از اشک خیس شده بود. خدایا، خیلی دلم براش تنگ شده بود. بعد از یه لحظه عقب کشید، با چشمهاش سریع اسکنم کرد و روی رنگ موهای جدیدم مکث کرد.
" حالت خوبه؟ اذیتت کردن؟"
چند تار مو از موهای قهوه ایش رو از صورتش عقب زدم، یهو حس کردم دارم تو خودم میشکنم و به گریه افتادم. پشیمونی روی ذهنم سنگینی میکرد. من اصلا نباید فرار میکردم. دیدن چهره نگران جونگکوک یه یادآور دیگه بود. اگر میموندم، اگر با یونگی ازدواج میکردم، سید هنوز زنده بود و جونگکوک ماهها مجبور نبود نگرانی بکشه. اصلا چرا باید دلم آزادی میخواست تا خودم برای خودم تصمیم بگیرم؟
"جیمین! ؟ "
جونگکوک صداشو پایین آورد.
"یونگی کاری کرد؟"
یونگی با صدای سختی گفت:
"یونگی هیچ کاری نکرد."
و من و جونگکوک از جا پریدیم. جونگکوک آروم گفت:
" از تو نپرسیدم."
درحالیکه نگاهم بین اونها میچرخید، احساس کردم رابطه خوبی ندارند. به خاطر من. تهیونگ کنارمون رسید و به شونهی برادرش زد.
" خوشحالم دوباره ميبينمت."
حتی به فکرم هم خطور نکرده بود که یونگی بخاطر دنبال کردن من مدتها بود خونه رو ترک کرده بود. تهیونگ به سختی نگاهی به سمتم انداخت؛ نه اینکه برام مهم باشه. به جونگکوک که انگار تمایلی به باور کردن حرفم نداشت گفتم:
" خوبم."
استن غرید:
" رئیس منتظره. بیایین بریم. جنده نیازی به یه استقبال طولانی و پر شکوه نداره."
دهن جو باز موند. بدنم منقبض شد اما خودمو امگامو کنترل کردم که حیرتم رو نشون ندم. من یه ذره هم به چیزی که استن درموردم فکر میکرد اهمیت ندادم ولی یونگی سریعترین واکنش رو نشان داد. چنان با مهارت و سریع چاقویی رو بیرون کشید و به سمت استن پرتاب کرد، که من به سختی یه پلک زدن دیدم ، وقتی تیزی چاقو گوششو برید صدای دادش بلند شد.
" دفعه بعد اگه نتونی دهنتو بسته نگه داری، خنجرم جمجمه لعنتیتو خرد میکنه."
استن دستشو روی جلد اسلحه بغل کمرش گذاشت اما بیرون نکشیدش. خون از گوش بریدهاش روی پیراهنش میچکید و چشمها و رایحه گرگش پر از کینه و عطش برای کشتن بود. کارمین خیلی ساکت ایستاده بود، ولی اون هم تفنگشو در نیاورده بود. وقتی به سمت تهیونگ برگشتم دلیلشو فهمیدم جفت تفنگهاشو به سمت افراد پدرم نشونه رفته بود و پشت سرش هم هوسوک که تا الان ندیده بودمش هم این کار رو کرده بود. تهیونگ با صدای خیلی آرومی پرسید:
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}
Fiksi Penggemar{completed} از همون لحظهای که یونگی ، معروف به چاقوباز، جیمین رو توی عروسی برادرش میبینه تصمیم میگیره اونو مال خودش کنه. پدر جیمین با این وصلت موافقت میکنه، ولی جیمین و امگاش به هیچوجه قصد نداره به جز از روی عشق و با جفت حقیقی خودش ، تن به ازدو...