چیزی که قرار بود فقط در حد چند روز باشه، تبدیل شده بود به دو ماه. هنوز توی یه آپارتمان با اون سهتا پسر دیوونهی کروات زندگی میکردم. با هم دوست شده بودیم و من پول جامو روی مبل میدادم، هر چند خیلی کم. البته که همهی زندگیم روی دروغ های پشت سر هم بنا شده بود، ولی گاهی خودمم تقریبا فراموش میکردم که اونی که بهش تظاهر میکنم نیستم.
حتی یه کار به عنوان پیشخدمت توی یه کافه که بیشتر میزبان توریستها بود پیدا کرده بودم و آلمانیم خیلی خوب پیشرفت کرده بود. حالا که بالاخره جایی رو پیدا کرده بودم که میخواستم توش بمونم، تصمیم گرفتم یه قرار واقعی بذارم و وارد رابطه بشم.
وقتی همخونههام منو به سید که مثل خودشون یه آهنگساز کانادایی با موهای بافتهشده بود معرفی کردند، میدونستم اون کسیه که میتونم بهش عادت کنم، و حتی شاید باعث میشد اون بوسهی مسخرهام با یونگی رو به فراموشی بسپارم.
سید به هیچوجه شبیه یونگی نبود. از هیچ لحاظی به الفا های دنیایی که توش بزرگ شده بودم شباهت نداشت. یه گرگینه گیاهخوار بود، یه ایدهآلگرای صلحدوست بود، و هیچوقت برای متقاعد کردن دیگران نسبت به آرمانهاش تردید نمیکرد. میتونست ساعتها راجع به پیامدهای هولناک مزرعهها و کارخونههای تولید مواد لبنی و خطرات انجمن ملی سلاح حرف بزنه. گاهی فکر میکردم اگه میدونست من کیام چی میگفت.
فهمیده بودم که این ایدهآلگرایی و خواستار پیشرفت جهان بودن نقابش بود. شایدم همهی آدمها یه پوستهی ظاهری داشتند. رفتاری که اون اوایل برام تازه و دوستداشتنی بود خیلی سریع باعث آزارم شد. هنوز نمیتونستم با سید بهم بزنم چون برام مثل یه شکست به تمام معنا به نظر میرسید.
دست سید زیر پیرهنم خزید و بعد قفل کمربندمو باز کرد. صدای معترضی درآوردم. توی سالن نشیمن آپارتمان مشترکم بودیم، اگه یکی از همخونهایهام برمیگشت یه نمایش حسابی نصیبش میشد. سرانگشتهاش به خاطر گیتار زدن زبر بودند. به پایین هولم داد تا جایی که به پشت روی مبل دراز کشیده بودم و اونم تا نیمه روم قرار داشت. زبونش جای زیادی توی دهنم گرفته بود و طعم گند سیگار میداد.
چرا فکر کرده بودم الفا هایی که سیگار میکشند هات و جذابند؟ شاید در حد تئوری جالب بود ولی طعم و بوش چیزی نبود که من چندان در برابرش هیجان زده باشم. دقیقا همونطور که از رایحه گس آلفاش خوشم نمیاومد . شروع به باز کردن دکمهی جینم کرد و مدام مثل یه سگ حشری برامدگی آلتشو به پام میمالید.
در حالی که شلوارمو درمیآورد با صدای دورگهای گفت:" میخوامت، ادموند "
ادموند . برای اولین بار، این اسم باعث مکثم نشد. دو ماه استفاده از یه اسم ثابت مثل پشت سر گذاشتن یه سد جادویی برای عادت به یه هویت جدید به نظر میرسید. و چقدر بد که حس میکردم دیگه قرار نیست مدت چندان زیادی ازش استفاده کنم. دیگه زیادی داشتم به مونیخ عادت میکردم و سید هم دیگه داشت زیادی رو مخ میشد. خیلی سمج شده بود. از میون دندونهای بهم فشردهام گفتم:
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}
Hayran Kurgu{completed} از همون لحظهای که یونگی ، معروف به چاقوباز، جیمین رو توی عروسی برادرش میبینه تصمیم میگیره اونو مال خودش کنه. پدر جیمین با این وصلت موافقت میکنه، ولی جیمین و امگاش به هیچوجه قصد نداره به جز از روی عشق و با جفت حقیقی خودش ، تن به ازدو...