part 23

1.4K 251 58
                                    

روزهای بعد همون روال همیشگی رو طی کردند تا اینکه یه شب نفس کشیدن جیمین طبق معمولی که اتفاق میفتاد کند نشد. به‌شدت خسته بودم و به سرعت داشتم نبردم رو علیه خوابالودگی می‌باختم.

" همیشه صبر می‌کنی تا اول من خواب برم."

در حالی که از چرت می‌پروندم اینو توی تاریکی گفت.
البته که متوجه رایحه هوشیار الفام شده بود.

" بعضی وقتا یادم می‌ره چقدر تیزبینی."

توی تاریکی چرخید و باهام رو در رو شد. می‌تونستم سفیدی چشم‌هاش و نمای بیرونی سرشو تشخیص بدم ولی نه بیشتر.

" چرا؟"

" من یه حرومزاده محتاطم."

" فکر می‌کنی توی خوابت می‌کشمت؟"

تشخیص احساساتش بدون دیدن حالت چهره‌ش یا بو کشیدن رایحه مَست کننده شاتوتش ،سخت بود و من از این وضعیت متنفر بودم.

" بهش فکر می‌کردی؟"

قرار بود مثل یه شوخی به‌نظر بیاد ولی زیادی جدی از دهنم در اومد.

" نه من نمی‌تونم منظره خون رو تحمل کنم."

" این تنها دلیلیه که یکی از اون چاقوهام رو چسبیده به کمرم ندارم؟"

" نه. کشتن تو منو از این اپارتمان بیرون نمی‌بره. من کد اسانسور رو نمی‌دونم‌."

زیر لب گفتم:

" خیالم راحت شد."

مطمئن نبودم داشت سر به سرم می‌ذاشت یا نه‌. جیمین قبل از خواب همراه با قرص کنترل کننده هیت ، یه بلک کننده رایحه هم خورده بود که یعنی داشت به هیتش نزدیک میشد . ادامه دادم:

" توی ازدواجمون اونقدرام ناراحت به‌نظر نمیای."

" ما فقط چند روزه ازدواج کردیم و تو هیچ‌وقت این اطراف نیستی، این یه مزیته. و شایدم بازیگر خوبی‌ام."

" پس فکر کنم خوبه که بهت اعتماد ندارم."

با جدیت گفت:

" آره."

با یه زمزمه آروم در حالی که انقدر بهش نزدیک شده بودم که می‌تونستم نفسشو روی گونه‌ام احساس کنم پرسیدم:

" انگار می‌خوای منو بترسونی؟"

متقابلا زمزمه کرد:

" فکر نمی‌کنم کسی یا چیزی وجود داشته باشه که بتونه تو رو بترسونه."

" همه از یه چیزی می‌ترسن. چرا من فرق داشته باشم؟"

" چون تو ترسناک‌ترین آلفایی هستی ک می‌شناسم."

مکث کردم. بنظر نمیومد که شوخی کنه.

" تو ازم می‌ترسی؟"

جوابم سکوت بود. دستشو گرفتم.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ