روزهای بعد همون روال همیشگی رو طی کردند تا اینکه یه شب نفس کشیدن جیمین طبق معمولی که اتفاق میفتاد کند نشد. بهشدت خسته بودم و به سرعت داشتم نبردم رو علیه خوابالودگی میباختم.
" همیشه صبر میکنی تا اول من خواب برم."
در حالی که از چرت میپروندم اینو توی تاریکی گفت.
البته که متوجه رایحه هوشیار الفام شده بود." بعضی وقتا یادم میره چقدر تیزبینی."
توی تاریکی چرخید و باهام رو در رو شد. میتونستم سفیدی چشمهاش و نمای بیرونی سرشو تشخیص بدم ولی نه بیشتر.
" چرا؟"
" من یه حرومزاده محتاطم."
" فکر میکنی توی خوابت میکشمت؟"
تشخیص احساساتش بدون دیدن حالت چهرهش یا بو کشیدن رایحه مَست کننده شاتوتش ،سخت بود و من از این وضعیت متنفر بودم.
" بهش فکر میکردی؟"
قرار بود مثل یه شوخی بهنظر بیاد ولی زیادی جدی از دهنم در اومد.
" نه من نمیتونم منظره خون رو تحمل کنم."
" این تنها دلیلیه که یکی از اون چاقوهام رو چسبیده به کمرم ندارم؟"
" نه. کشتن تو منو از این اپارتمان بیرون نمیبره. من کد اسانسور رو نمیدونم."
زیر لب گفتم:
" خیالم راحت شد."
مطمئن نبودم داشت سر به سرم میذاشت یا نه. جیمین قبل از خواب همراه با قرص کنترل کننده هیت ، یه بلک کننده رایحه هم خورده بود که یعنی داشت به هیتش نزدیک میشد . ادامه دادم:
" توی ازدواجمون اونقدرام ناراحت بهنظر نمیای."
" ما فقط چند روزه ازدواج کردیم و تو هیچوقت این اطراف نیستی، این یه مزیته. و شایدم بازیگر خوبیام."
" پس فکر کنم خوبه که بهت اعتماد ندارم."
با جدیت گفت:
" آره."
با یه زمزمه آروم در حالی که انقدر بهش نزدیک شده بودم که میتونستم نفسشو روی گونهام احساس کنم پرسیدم:
" انگار میخوای منو بترسونی؟"
متقابلا زمزمه کرد:
" فکر نمیکنم کسی یا چیزی وجود داشته باشه که بتونه تو رو بترسونه."
" همه از یه چیزی میترسن. چرا من فرق داشته باشم؟"
" چون تو ترسناکترین آلفایی هستی ک میشناسم."
مکث کردم. بنظر نمیومد که شوخی کنه.
" تو ازم میترسی؟"
جوابم سکوت بود. دستشو گرفتم.
BẠN ĐANG ĐỌC
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}
Fanfiction{completed} از همون لحظهای که یونگی ، معروف به چاقوباز، جیمین رو توی عروسی برادرش میبینه تصمیم میگیره اونو مال خودش کنه. پدر جیمین با این وصلت موافقت میکنه، ولی جیمین و امگاش به هیچوجه قصد نداره به جز از روی عشق و با جفت حقیقی خودش ، تن به ازدو...