"همین الان خودتو برسون اینجا. میخوام این کار هر چه سریعتر انجام بشه."
با گفتن این جمله تماسو قطع کرد و دوباره سمت من برگشت. تی رو به دیوار تکیه دادم و پرسیدم:
" این کی بود؟ یه بادیگارد جدید که استخدامش کردی تا حواسش به من باشه؟ "
" یه چیزی تو همین مایهها. میخوام یه مچبند ردیاب به پات ببندم. "
" چی؟ عقلتو از دست دادی؟ من سگ خونهگیت نیستم که بهم قلاده ببندی "
" اتفاقا برعکس، هر دومون میدونیم تو از اولین فرصت بعدیای که به دست بیاری برای فرار دوباره استفاده میکنی، بنابراین تا وقتی بتونم درمورد این که باهام میمونی بهت اعتماد کنم، مجبوری اون مچبندو ببندی."
همینطوری خیره نگاهش کردم، شدیدا شگفتزده بودم و اونقدر عصبی که نگران بودم سرم منفجر شه یا امگام همینجا تبدیل بشه و گردن الفارو زیر دندوناش بدره .
" پس اعتراف میکنی که زندانیتم. هر چی نباشه داری مثل یه زندانی باهام رفتار میکنی. "
بهم نزدیک شد.
" بدون اون پابند مجبور میشدم توی این آپارتمان زندانیت کنم، اما با این، میتونی وقتتو با جونگکوک بگذرونی، ژاپن رو بگردی، و یه زندگی تقریبا نرمال داشته باشی. "
" فکر کنم ازم میخوای بابت این مهربونیت تشکر کنم؟"
اون عوضی واقعا تو روم خندید و جواب داد:
" نه. با توجه به اینکه میشناسمت، انتظار نداشتم از این ایده خوشت بیاد. "
" هیچ گرگینه ای از این ایده خوشش نمیاد! و اینکه تو منو نمیشناسی، یونگی "
بهم نزدیکتر شد و فاصلهی بینمونو خیلی کم کرد. بدون اینکه هشداری بده دستشو زیر پیرهنم فرستاد و نوک سینهمو فشرد. به محض اینکه این کارو کرد، بین پاهام از شدت نیاز منقبض شد و دیک کوچولوی خیانت کارم شروع کرد به برجسته شدن.
" میدونم عاشق اینی که با نوک کوچولو و فوقالعادهی سینهات این کارو بکنم امگا."
دلم میخواست انکارش کنم اما جوری که شست و انگشت اشارهاش نوک سینهمو میمالیدند باعث میشد نتونم کلماتو پیدا کنم. بیشتر به سمتم خم شد و چشمهای تیرهاش مستقیم تو چشمهام خیره شدند.
" میدونم تحریک شدی. میدونم مقعدت منو میخواد حتی اگه خودت اعتراف نکنی."
روی پاهاش زانو زد و جوراب شلواری و لباسزیرمو پایین کشید.
" چیکار--"
نتونستم بیشتر از این ادامه بدم چون به جلو خم شد و پوست پرحرارتم رو بوسید. نفسمو باشگفتی حبس کردم. یکی از پاهامو از توی شلوارک و لباس زیرم درآورد، بعد بلندش کرد و روی یکی شونههاش انداخت. همینطور که زبونشو بین لُپ های باسنم میفرستاد و به آرومی اسلیک شاتوتی مو لیس میزد، نگاهشو به چشمهام داد. بدنم لرزید و لبهامو از ترس اینکه صدای شرمآوری ازشون خارج بشه بهم فشردم. به اندازهی چند اینچ عقب کشید و با صدای خشداری گفت:
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}
Fiksi Penggemar{completed} از همون لحظهای که یونگی ، معروف به چاقوباز، جیمین رو توی عروسی برادرش میبینه تصمیم میگیره اونو مال خودش کنه. پدر جیمین با این وصلت موافقت میکنه، ولی جیمین و امگاش به هیچوجه قصد نداره به جز از روی عشق و با جفت حقیقی خودش ، تن به ازدو...