درحالیکه احساس گناه روی صورت زیباش خط انداخته بود، از پنجره به بیرون خیره شد.
" بعد از اینکه حالت بد شد و من کنارت نبودم به تنها چیزی که میتونستم فکر کنم این بود که اگه تو بمیری و من تنها کاری که تا حالا باهات کردم بد رفتاری و پس زدنت بوده باشه چی؟ واقعا مثل یه عوضی برخورد میکردم. متاسفم."
گونهشو لمس کردم و بهش نزدیکتر شدم.
" لازم نیست برای چیزی عذرخواهی کنی جیمین. من واقعا از بیشتر بحثهامون لذت میبردم. روزهامو مفرح میکردن.امگا کوچولوی تخس ! "
نیشخند زدم و این بار در جواب لبخند گرفتم.
" تو باید شاکی باشی یونگی. میدونی که تهیونگ در ازای نجات جونت چه پیشنهادی بهم داد و منم موافقت کردم. چرا منو نمیفرستی برم؟ واقعا سزاوارشم."
شونه بالا انداختم. از فکر اینکه جیمین مشتاقانه پیشنهاد تهیونگ رو قبول کرده بود خوشم نمیومد، ولی اون الان اینجا بود. مدتی طول کشیده بود اما بالاخره فهمیده بودم جیمین باید به خواست خودش میومد پیش من.
جیمین هیچوقت به کسی اجازه نمیداد اونو وادار به پذیرش و اعتراف احساساتش کنه. پشت سرشو نوازش کردم و جلو کشیدمش. مقاومت نکرد و وقتی لبهاش لبهامو لمس کردند دستشو پشت گردنم حلقه کرد و به بوسهمون شدت داد. دستم راهشو به زیر پیرهنش پیدا کرد و با احساسِ پوست نرم شکمش به سمت بالاتر رفت. جیمین مانع حرکت دستم شد و گفت:
" باید استراحت کنی. دیروز از حال رفتی. بهت اجازه نمیدم دوباره انرژی زیادی مصرف کنی."
خندیدم.
" بیخیال. اگه تو سوارم شی، من اصلا مجبور نمیشم تکون بخورم. همه کارو خودت انجام میدی."
" اهوم، درسته. به هیچ وجه قصد ندارم روی بهبودیت ریسک کنم. اگه کار احمقانهای انجام بدم تهیونگ حسابی شاکی میشه. به هرحال ازم متنفره. نمیخوام یه دلیل دیگه بهش بدم تا منو از تو دور نگه داره."
"تهیونگ جلوتو واسه دیدن من نمیگیره."
ابروهاشو بالا انداخت.
"دیروز سعی کرد مانعم بشه که نیام اینجا."
" لعنتی چرا همچین کاری کرد؟"
آزردگی تو وجودم موج زد. تهیونگ همیشه باید کاپو بازی درمیآورد و به دیگران دستور میداد. با اکراه اعتراف کرد:
" به گمونم نگرانته."
هیچ علاقهای بین برادرم و جیمین وجود نداشت، بهخاطر همین از اعترافش غافلگیر شدم.
" نمیخواد باهات بازی کنم. فکر میکرد بهتره از هم جدا شیم و به خاطر خودت زندگیتو ترک کنم."
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}
Fanfic{completed} از همون لحظهای که یونگی ، معروف به چاقوباز، جیمین رو توی عروسی برادرش میبینه تصمیم میگیره اونو مال خودش کنه. پدر جیمین با این وصلت موافقت میکنه، ولی جیمین و امگاش به هیچوجه قصد نداره به جز از روی عشق و با جفت حقیقی خودش ، تن به ازدو...