part 9

1.2K 249 37
                                    

درحالی‌که کنارش زانو می‌زدم و موهاشو نوازش می‌کردم، زیرلب به تندی گفتم:

" امیدوارم همه‌تون تو جهنم بسوزید."

یونگی با چشم‌های تیره‌ی غیرقابل فهمش تماشام کرد. چند لکه‌ خون روی گلوش بود؛ انگار اون نقطه‌های قرمز تنها چیزی بود که می‌تونستم ببینم. همون موقع یکی از روس‌ها شروع به خندیدن کرد. برای یه لحظه با خودم فکر کردم مشتی توی صورتش بکوبم. حتی نمی‌فهمیدم چطور با اون سر و وضع هنوز قادر بود صدایی از خودش دربیاره. یونگی سر پا شد و مستقیم تو صورت یارو رفت.

" خفه شو وگرنه جلوی چشمت آلت‌تو تیکه تیکه می‌کنم."

تهیونگ در حالی‌که صداش از الان‌ رسمی و جدی شده بود دستور داد:

" هوسوک لیلی رو ببر اتاقش و به دکتر بگو یه نگاهی بهش بندازه."

هوسوک لیلی رو روی دست‌هاش بلند کرد و لیلی در واقع صورتشو به سینه‌ی اون فشرد و هق هقی سر داد. هوسوک آخرین کسی بود که لیلیانا باید ازش دلداری و آرامش طلب می‌کرد. اصلا اون خودش یکی از دلایلی بود که باعث شده بود لیلی در وهله‌ی اول از شدت ترس شوکه بشه و اختیار خودشو از دست بده. شاید لیلی حتی متوجه نشده بود کی بغلش کرده. منم ایستادم تا دنبالشون برم. حاضر نبودم خواهرمو با هیچ‌کدوم‌شون تنها بذارم. تهیونگ مچ دستمو محکم گرفت و گفت:

" می‌خوام قبلش چند کلمه‌ای باهات حرف بزنم "

دندون قروچه‌ای کردم و توپیدم:

" ولم کن برم!"

ولی تهیونگ ذره‌ای از جاش تکون نخورد. یونگی ساعد دست تهیونگ رو گرفت.

" ولش کن."

برای چند لحظه به هم خیره موندند، و بعد بالاخره آزاد شدم ولی حالا یونگی راهِ پله‌ها رو بسته بود. هنوز نمی‌تونستم به صورتش نگاه کنم. در عوض نگاه خیره مو به تهیونگ کشوندم.

" باید برم پیش لیلی . شاید شما متوجه نشدید ولی اون همین الان به‌خاطر شما عوضیای مریض دچار حمله‌ی عصبی شد و از هم پاشید."

تهیونگ بی‌تفاوت گفت:

" باهاش کنار میاد و پشت سر می‌ذارش‌."

" خودت می‌فهمی چی می‌گی؟ حالمو بهم می‌زنی تو. لیلی هیچ‌وقت با چیزی که امروز دید کنار نمیاد. احتمالا تا سال‌های سال کابوس ببینه، فقط به‌خاطر شماها."

تهیونگ به سردی لبخند زد.

" اگه می‌خوای تقصیر رو گردن کسی بندازی، خودتو سرزنش کن، چون یه حسی بهم می‌گه تنها دلیلی که باعث شده لیلیانا این پایین باشه این بوده که تو رو دنبال کرده."

یونگی با هشدار گفت:

" تهیونگ،  تقصیر جیمین نبود !"

تقصیر من بود، حداقل بخشی‌ش، ولی هیچ‌وقت جلوی اون‌ها اعتراف نمی‌کردم. اگه به خاطر کارهای مریض‌گونه‌‌شون نبود هیچ‌کدوم از این اتفاقات نمیفتاد. تصمیم گرفتم به‌جای دفاع کردن، به فاز حمله برگردم و دست پیش بگیرم‌.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}Where stories live. Discover now