یعنی چی داره تو رو میده به یونگی؟
" سلوتوره کیم با پدر حرف زده و بهش گفته یونگی میخواد با من ازدواج کنه. پدرم موافقت کرده!"
" پدر نگفت چرا؟ نمیفهمم. آخه من که همین حالا توی نیویورکم . اون نیازی به اینکه تو رو هم به ازدواج یکی از اعضای فمیلیا در بیاره نداره."
" نمیدونم چرا. شاید چون همیشه چیزی رو که تو فکرمه به زبون میارم، پدر میخواد تنبیهم کنه. اون میدونه من چقدر از الفا های مافیا بیزار و چقدر از یونگی متنفرم. میخواد ببینه که عذاب میکشم. "
این دقیقا حقیقت نبود. من واقعا از یونگی متنفر نبودم، حداقل نه بیشتر از حدی که از بقیه اعضای مافیا نفرت داشتم. من از اصول اخلاقیش، اهداف و آرمانهاش، و از کارهایی که انجام می داد متنفر بودم، از اینکه طوری منو از پدرم خواستگاری کرده بود که انگار نظرم اهمیتی نداره متنفر بودم.
" اوه جیمین من واقعا متاسفم. شاید بتونم با تهیونگ حرف بزنم و اون بتونه نظر یونگی رو عوض کنه. "
" جونگکوک ، ساده نباش. تهیونگ تمام این مدت همه چیز رو میدونسته. اون برادر یونگی و کاپوی آیندهست. همچین چیزی بدون دست داشتن اون تصمیمگیری نمیشه."
" کی این تصمیم رو گرفتن؟"
بعد از اینکه من اونقدر احمق بودم که بوسیدمش.
" چند هفته پیش. حتی قبل از اینکه بیام تو رو ببینم. "
نمی تونستم بهش بگم توی عروسیش چه اتفاقی افتاده بود. چون در اون صورت فقط یه راهی برای سرزنش خودش بابت بدبختی و بیچارگی من پیدا میکرد.
" نمیتونم باور کنم این کار رو کرده! میخوام بکشمش. اون میدونه من چقدر دوستت دارم. میدونه من همچین اجازهای نمیدادم. هر کاری میتونستم میکردم تا جلوی این قرارمدار رو بگیرم. "
جونگکوک اون لحظه به طرز قابل توجهی شبیه من جلوه میکرد و با اینکه به واسطهی تمایلش برای محافظت از من، قلبم از عشقم نسبت بهش به غلیان افتاده بود، نمیتونستم این اجازه رو بهش بدم.
" خودتو به خاطر من توی دردسر ننداز. در هر صورت دیگه خیلی دیره . شیکاگو و نیویورک سرش توافق کردند. این یه معاملهی انجام شده است. و یونگی هم نمیذاره من از چنگش فرار کنم."
و میدونستم این حرفم حقیقت داره. حتی اگه تصمیم میگرفت که منو نخواد، هیچوقت نمیپذیرفتش و اعتراف نمیکرد. همیشه فکر میکردم میتونم از ازدواج فرار کنم، همیشه فکر میکردم میتونم یه راهی برای رفتن به کالج، برای زندگیای به دور از مافیا پیدا کنم.
جونگکوک با عجز گفت:
" میخوام بهت کمک کنم ولی نمیدونم چطوری. "
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}
Fanfic{completed} از همون لحظهای که یونگی ، معروف به چاقوباز، جیمین رو توی عروسی برادرش میبینه تصمیم میگیره اونو مال خودش کنه. پدر جیمین با این وصلت موافقت میکنه، ولی جیمین و امگاش به هیچوجه قصد نداره به جز از روی عشق و با جفت حقیقی خودش ، تن به ازدو...