{Jimin pov}
جیمین
جونگکوک دور از تهیونگ و یونگی به سمت مبل کشوندتم. نشستیم و دستشو با اخم به طرف لب متورمم جلو آورد.
" نمیتونم باور کنم پدر انقدر محکم زدت."
با غرغر گفتم:
" قبلا هم این کار رو کرده بود."
هوسوک از توی آشپزخونه تماشامون میکرد. واقعا کنجکاو بودم بدونم چطور میتونست تمام روز رو با جونگکوک توی پنتهوس زندانی بمونه. شک داشتم سربازهای زیادی برای این شغل رقابت کرده بوده باشند. بعد از یه لحظه جونگکوک به سمتم خم شد و پچ پچ کرد:
" خوبی؟ دیشب چطور بود؟"
به سمت جایی که یونگی و تهیونگ بودند نگاهی انداختم و اونهای از قبل توی آسانسور ناپدید شده بودند و الهی ماه میدونست کجا رفته بودند.
" جیمین؟"
لبخند دلگرم کنندهای به برادرم زدم و گفتم:
" خوبم."
به نظر میرسید دیشب زیاد نخوابیده بود. یعنی نگرانیش واسه من بیدار نگهش داشته بود؟
" و؟ چطور بود؟ با یونگی خوابیدی؟"
خندیدم. جونگکوک منو یاد خودم تو شب عروسیش مینداخت. به طرز وحشتناکی واسش نگران بودم.
" انقدر مضطرب نباش. واقعا خوبم."
به شکل عجیب غریبی خوب بودم. امگام با خیال آسوده پنجه های سفید خودشو لیس میزد و گاهی با ناز خر خر میکرد . حتی زیادی خوب. پیدا کردن راهم برای برگشت به زندگی قدیمیم زیادی راحت بود. طوری که انگار زندگیای که طی چندماه گذشته واسش تلاش کرده بودم، واقعا هیچوقت باهام تناسب نداشته بود. امروز صبح نگران نشده بودم که کجام، مجبور نشده بودم اسم مستعارمو به خودم یادآوری کنم. من دوباره خودم بودم.
" خوب بهنظر نمیرسی. لطفا بگو چه اتفاقی افتاد. دیشب تهیونگ رو با استرسم روانی کردم."
این حرفش باعث شد لبخند بزنم. هر چیزی که رو مخ تهیونگ میرفت بهم حال میداد.
" با یونگی خوابیدم."
ذهنم به احساسی که وقتی درونم بود، داشتم، برگشت، به نگاه خیرهاش، به بدن قدرتمندش، به لمسش، و نوک آلتم دوباره منقبض شد. مطمئن نبودم چطور میتونستم جلوی بدنم و امگامو بابت اشتیاق زیادش نسبت به توجه آلفای یونگی بگیرم ولی اگه میخواستم یه جورهایی توی این ازدواج قدرت داشته باشه باید یه راهی پیدا میکردم. جونگکوک با لبخند کنایهآمیزی گفت:
" انگار بدت نیومد."
" همونطور که گفتی، یونگی ظاهر خوبی داره، و بلده چیکار کنه، درنتیجه نه بد نبود."
YOU ARE READING
𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}
Fanfiction{completed} از همون لحظهای که یونگی ، معروف به چاقوباز، جیمین رو توی عروسی برادرش میبینه تصمیم میگیره اونو مال خودش کنه. پدر جیمین با این وصلت موافقت میکنه، ولی جیمین و امگاش به هیچوجه قصد نداره به جز از روی عشق و با جفت حقیقی خودش ، تن به ازدو...