part 8

1.3K 261 36
                                    

از انتظار کشیدن برای دکتر که بهم سر بزنه خسته شده بودم. دیگه احساس سرگیجه نداشتم و وقتی صاف ایستادم درد کمی داشتم و مثل قبل به خودم نلرزیدم. و راستش، بعد از اتفاقی که امروز افتاده بود، تنها بودن من و امگای لوسم در حد مرگ عصبی و وحشت‌زده می‌کرد.

مطمئن شده بودم که همه‌مون مرده بودیم، و بدنم هنوز به غیر از این متقاعده نشده بود. نبضم پرشتاب بود و هر ازگاهی عرق ازم جاری می‌شد. فقط به‌خاطر این‌که مافیا با برتوا درگیری و کشمکش داشت‌.

از اتاق خارج شدم، و بعد توی راهرو مکث کردم. نگاهم به انتهای هال جایی‌که اتاق‌خواب مستر قرار داشت دوخته شد. احتمالا تهیونگ و دکتر هنور مشغول مراقبت از جونگ‌کوک بودند. اگه سعی می‌کردم وارد اتاق شم، در هرصورت بیرونم می‌کردند‌، یا بدتر از اون، منو تو اتاق خواب مهمان حبس می‌کردند تا نتونم توی خونه پرسه بزنم‌. به‌جاش تصمیم گرفتم دنبال لیلی و سوجون بگردم. گوشی‌مو از جیبم بیرون کشیدم و یه پیام برای خواهرم فرستادم.

"کجایید؟"

در عوضِ جواب دادن، یه در باز شد و کله‌ی بلوند تیره‌ی لیلی بیرون سرک کشید. صورتش از شدت گریه پف کرده بود و چشم‌هاش درشت و پر از وحشت بودند. وقتی نگاهش به من افتاد، به سمتم دوید و دست‌هاشو دورم حلقه کرد. وقتی تونستم از شدت رایحه امگاش دوباره نفس بکشم پرسیدم:

" سو جون کجاست؟"

دنده‌هام از بغل کردنش به شدت تیر می‌کشید ولی نمی‌خواستم اون بدونه صدمه دیدم. کماکان وحشت‌زده به‌نظر می‌رسید.

" خوابه‌. اونا یه جور قرص خواب‌آور بهش دادند چون داشت دچار حمله‌ی عصبی می‌شد."

نگاهشو بالا آورد و ادامه داد:

" من خیلی ترسیده بودم جیمین. فکر کردم همه‌مون قراره بمیریم ولی هوسوک از من و سو محافظت کرد."

گونه‌هاش به رنگ قرمز دراومد و رایحه امگاش مطلاتم شد . علاقه‌اش به هوسوک طی ماه‌های اخیر به سرعت داشت بیشتر و بیشتر می‌شد. این توان رو در خودم نمی‌دیدم که بهش بگم. وقتی تهیونگ اونو به عنوان محافظ جونگ‌کوک انتخاب کرده، پس اون چه جور الفایی باید باشه. لیلی به زودی می‌فهمید که ما توسط گرگینه های بدی احاطه شده بودیم، نه شوالیه‌های شجاع و مهربونی که برای نجاتمون سر می‌رسیدند.

" جونگ‌کوک چی؟"

" هوسوک فقط گفت حالش خوبه و بعد من و سوجون رو توی اون اتاق تنها گذاشت و گفت راه نیفتم تو خونه چون زیادی خطرناکه. شونه‌اش تیر خورد ولی دکتر مراقبشه. حالش خوب می‌شه."

امیدوارم که اینطور باشه. نگاهم دوباره به اتاق‌خواب مستر کشیده شد. بعداً وقتی تهیونگ و دکتر رفته بودند باید سعی می‌کردم یواشکی داخل بشم.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐛𝐲 𝐇𝐀𝐓𝐑𝐄𝐃 {yoonmin}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora