{Jungkook pov}جونگکوک
یه چیزی سر جاش نبود. اینو از همون لحظهای که تهیونگ شب پیش اومد خونه فهمیده بودم، و صبح بعدش وقتی داشت جای اسلحه و خنجرهاشو تنش میکرد، شکم به یقین تبدیل شد. دوتا چاقو به جلوش، دوتا رو به پشتش و دوتا هم پایین چاقو پشتیها به خودش بست.
از منم خواسته بود آماده بشم ولی نگفته بود چرا. تهیونگ هیچ اطلاعاتی بروز نداده بود ولی دیروز باید یه اتفاقی درمورد جلسهاش با نائبرئیسهاش افتاده بوده باشه که امروز همهی فمیلیا رو برای یه گردهمایی فراخونده بود. همینطور که موهامو شونه میکردم به آرومی پرسیدم:
" تهیونگ من کم کم دارم نگران میشم. "
و بعد شونه رو روی میز آرایش برگردوندم. قاطعانه، در حالی که دستمو میگرفت و منو به سمت سینهاش میکشید، گفت:
" نگران نباش. فقط دارم بیش از حد محتاط عمل میکنم. امروز صبح رو همراه هوسوک میگذرونی، اون مراقبته. "
با اخم گفتم:
" من برای تو نگرانم نه خودم. "
چهرهاش نرم شد ولی بعد یه نیشخند تحویلم داد:
" من به این آسونیا قابل کشتن نیستم. یادت رفته آلفایی که مارکت کرده یه خون خالص وحشیه ؟"
شوکزده تکون شدیدی خوردم.
" یعنی کسی امروز میخواد سعی کنه بکشتت؟"
لبهامو بوسید و قبل از اینکه عقب بکشه، آغوششو تقریبا تا حد دردناکی تنگ کرد. با دستی که دورم حلقه شده بود، به سمت طبقهی پایین هدایتم کرد، جایی که هوسوک منتظرم بود و به همون اندازهای که من احساس نگرانی میکردم، نگران به نظر میرسید. وقتی متوجه من شد، بلافاصله ماسک خونسردیشو جایگزین کرد اما خیلی دیر بود. زیرلب گفتم:
" تهیونگ، چه اتفاقی داره میفته؟ من فکر کردم این فقط یه گردهمایی بین اعضای فمیلیاست."
هوسوک و تهیونگ نگاهی باهم رد و بدل کردند، هوسوک سری تکون داد و بعد به سمت در ورودی راه افتاد. تهیونگ گونههامو قاب گرفت، بدنش از نگاه هوسوک حفظمون میکرد. توی چشمهاش دنبال قوت قلب گشتم ولی نگاهشو ازم گرفت. ترس به سینهام چنگ زد و اشک به چشمهام هجوم آورد.
احتمالا سعی داشت منو از حقایق زندگی مافیایی دور نگه داره ولی من پسر مشاور اوتفیت بودم. مافیا تو خون من بود. قوانینش رو میشناختم، آدمهاشو میشناختم. یه کاپوی جدید به معنای انتقال قدرت بود. تهیونگ سرشو تکون داد و غرید:
" نه الهی ماه ! . اشک نه.! "
پلک زدم و نفس عمیقی کشیدم.
" تو برمیگردی پیشم."
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}
Fanfiction{Completed} فصل دوم " bound by honor" Author :: Cora reilly هیچکس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ اونو میشکنه. جونگکوک به بدترین شکل ممکن از مردی مثل اون میترسید. اع...