وقتی شب تهیونگ برگشت، هنوز بابت برخوردم با یونگی گیج بودم و روحیهام بهم ریخته بود. تا دیروقت بیدار موندم و برای پرت کردن حواسم از هر چیزی که اتفاق افتاده بود مطالعه کردم، ولی ذهنم مدام به عقب برمیگشت. وقتی لباسهاشو درآورد و به سمت تخت اومد، نگاه و رایحه اش هنوز از خشم و ناراحتی نسبت به کاری که کرده بودم گرفته بود.
با صدای دلخور و عصبیای گفت:" یونگی الان توی راه به سمت امستردامه. ممکنه هفتهها یا حتی ماهها تا وقتی برادرتو پیدا کنه نباشه. "
با اشاره به اسم یونگی، انگشتهام روی کتاب فشرده شدند. پرسیدم:
" قبل از اینکه بره فرودگاه دیدیش؟ "
" نه، وقتی برگشتم دیگه رفته بود."
درحالیکه وسوسه شده بودم از تهیونگ عذرخواهی کنم لبمو گزیدم، ولی میدونستم بازم این کار رو میکردم، یعنی به جیمین کمک میکردم، و تهیونگ هم اینو میدونست. زیر لحافها خزید، نگاه طوسیشو وقتی توی صورتم میگردوند، جدی بود. کتابو پایین گذاشتم، انگشتهام هنوز کمی میلرزیدند. از زمان برخوردم با یونگی تا حالا لرزششون متوقف نشده بودو رایحه امگام همچنان ترس و لرز منعکس میکرد .
تهیونگ دستمو گرفت. البته که متوجه شده بود. نگاهش وقتی دستهامو به سمت لبهاش برد و بوسیدشون نرم و مهربون شده بود.
" نباید امروز انقدر تند پیش میرفتم، ولی تو به مرز انفجار رسونده بودیم، جونگکوک "
به آرومی گفتم:
" میدونم. ولی من هیچوقت قصد نداشتم بهت خیانت کنم. من عاشقتم، تهیونگ "
روم خم شد، دستهاش گردنمو قاب گرفتند و منو برای یه بوسه سمت خودش کشوند. زبونشو توی دهنم فرستاد و دستش زیر تی شرتم لغزید. سرانگشتهاشو نرم روی دندههام بالا کشید تا جایی که به نوک سینهام که زیر لمسش سفت شده بود رسید. عقب کشید و با غرولند گفت:
" برای جبران دفعهی پیش که قبل تو ارضا شدم، باید اینبار همه چیزو بسپارم به خودت. "
از طنین ضعیف صداش و شهوت و نیازِ توی رایحه و چشمهاش ، سوزش لذتبخشی رو آلت مردونه ام حس کردم.و امگام برای دلجویی از آلفاش به تکاپو افتاد.
کمکم کرد لباسمو دربیارم. بعد همینطور که نگاهش رد مالکانهای رو در امتداد بدنم به جا میذاشت، لباسزیرمو پایین کشید. به عقب تکیه داد، باسنمو گرفت، بلندم کرد و روی شکمش گذاشت.
" سوار صورتم شو، شاهزاده. میخوام طعمتو بچشم."
بدنم غرق نیاز شد و روی تنش بالا خزیدم تا جایی که پایینتنهم مقابل صورتش قرار گرفت. دستهاش روی باسنم پایین اومدند، ثابت نگهم داشت و مانع حرکتم به سمت دهنش، اونطوری که بدنم میخواست، شد. نگاهشو روی صورتم گردوند، و زبونشو خیلی نرم بدون اینکه لمس کاملی صورت بگیره و کافی باشه، دور ماهیچه حاقوی مقعدم کشید. عقب رفت و لبخند زد.
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}
Fanfiction{Completed} فصل دوم " bound by honor" Author :: Cora reilly هیچکس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ اونو میشکنه. جونگکوک به بدترین شکل ممکن از مردی مثل اون میترسید. اع...